رمان اردیبهشت پارت ۹۹2 سال پیش۲ دیدگاه نفس عمیقی کشید و سیگارش رو خاموش کرد . بعد از جا بلند شد و به طبقه ی بالا رفت . وقتی وارد اتاق لباس…
رمان اردیبهشت پارت ۹۸2 سال پیش۴ دیدگاه *** وقتی وارد خونه شدن … تلفن فراز باز هم شروع کرد به زنگ خوردن … . آرام ساک خوراکی ها رو روی کانتر گذاشت و نگاه…
رمان اردیبهشت پارت ۹۷2 سال پیش۲ دیدگاه فراز پشت رل نشست و ماشینو به حرکت انداخت . آرام سر چرخونده بود و از شیشه به بیرون نگاه می کرد . نمی خواست با فراز…
رمان اردیبهشت پارت ۹۶2 سال پیش۴ دیدگاه آرام به سرعت چرخید عقب … کیک وانیلی خونگی بین دستای مامانش که با خامه و توت فرنگی تزئین شده بود … فشفشه های روشن توی دستای…
رمان اردیبهشت پارت ۹۵2 سال پیش۲ دیدگاه فراز که ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و چرخید به سمت آرام … با دیدن حرکات منظم و آرومِ تخت سینه اش بلافاصله فهمید که اون…
رمان اردیبهشت پارت ۹۴2 سال پیش۱۱ دیدگاه و بعد بلاخره سر و کله ی فراز پیدا شد . – حالت خوبه عزیزم ؟! به سرعت خودش رو به آرام رسوند و دستش…
رمان اردیبهشت پارت ۹۳2 سال پیش۳ دیدگاه – کلاً همه مورد علاقه ات هستن به غیر از من ؟! – تو بیشتر نقش منفی بازی می کنی ! … من دوست ندارم ! …
رمان اردیبهشت پارت ۹۲2 سال پیش۱۰ دیدگاه وقتی پایی می رفت … فراز نشسته بود سر جای قبلیش و سرش توی موبایلش بود و داشت پیامی تایپ می کرد . پرسید : – آماده…
رمان اردیبهشت پارت ۹۱2 سال پیش۴ دیدگاه آرام همراهی می کرد … انگار که از این بازی لب هاشون لذت می برد … فراز می تونست طعم خنده هاشو روی زبونش مزه مزه کنه…
رمان اردیبهشت پارت ۹۰2 سال پیش۶۵ دیدگاه روی مبل نشست و کش و قوسی به بدن خسته اش داد و بعد کفش های پاشنه بلندش رو از پا در آورد . اینقدر رقصیده بود…
رمان اردیبهشت پارت ۸۹2 سال پیش۵ دیدگاه کیمیا دست های تند و تیزی داشت … موهای بلند و خرمایی آرام رو دسته بندی کرد و بعد مشغول صاف کردنشون شد . در حالیکه…
رمان اردیبهشت پارت ۸۸2 سال پیش۶ دیدگاه چند دقیقه ی بعد هر دو از فروشگاه خارج شدند . توی پارکینگ روبازِ خلوت … فراز ماسکش رو از صورتش برداشت و نفس عمیقی کشید . آرام…
رمان اردیبهشت پارت ۸۷2 سال پیش۲ دیدگاه – یه ذره هم بهت اعتماد ندارم فراز ! صدای قدم های تند و تیز دخترکش رو پشت سرش شنید … چند لحظه ی بعد بدنش رو…
رمان اردیبهشت پارت ۸۶2 سال پیش۶ دیدگاه فراز دنبالش از اتاق خارج شد … . آرام هنوز هم ایستاده وسط اتاق … نمی دونست وقتی فراز پیشش برگشت ، چه رفتاری رو در پیش…
رمان اردیبهشت پارت ۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه عطیه محکم به بازوش کوبید : – خجالت نکش ها ! همین فاطمه رو ببین … یه دل سیر داده ، یه شکم هم زاییده !…