رمان دلباخته پارت 221

۴ دیدگاه
      هر چه بگویم انگار کم است.   – می خوام بدونی که خیلی دوسِت دارم   نگاهش را از من برنمی دارد، دقیق تر از هر وقت…

رمان دلباخته پارت 220

۶ دیدگاه
        – من جلوت و نمی گیرم، هرگز… دوست داری کار کنی، بکن… ولی از من می شنوی یکم صبر کن، رستا بیشتر بهت نیاز داره  …

رمان دلباخته پارت 218

۱ دیدگاه
        پوست از سرش می کَنَد، می دانم. صدای شیرین می آید.   – اردلان؟ کجایی مامانی؟   کم مانده بالا بیاورم. اردلان دستپاچه و هول زده…

رمان دلباخته پارت 216

۳ دیدگاه
    نوک انگشتانش لای موهایم فرو می رود.   – می دونی چیه…من جونم و واسه این لبا می دم کی گفته قراره سیر بشم! مگه نه؟   گونه…

رمان دلباخته پارت 215

۲ دیدگاه
          – مزاحم چیه، عزیزم… از خدامه که واسه زن داداشم کاری کنم   ممنونی حواله اش می کنم.   هوا تاریک شده و من برای…

رمان دلباخته پارت 214

۱ دیدگاه
      نفس می گیرد و صدایش در گوشی می پیچد.   – من باید الان بفهمم! نباید زودتر بگی ذلیل مرده! خیر سرم ابجیتم، نیستم! خاک تو سرت…

رمان دلباخته پارت 213

۳ دیدگاه
        جوابش سخت است. مگر می شد در چشمان یک مادر زل زد و از عشقی دم زد که نفهمیدم چطور یا کِی گرفتارش شدم.   –…

رمان دلباخته پارت 212

۱ دیدگاه
  ابرو در هم می کشم، مثل خودش. وسط حرفش می پرم.   – کی همچی حرفی زد؟! من بخوام زن بگیرم دلیلش ترحم و دلسوزیه بنظرت!   برای لحظه…

رمان دلباخته پارت 211

۱ دیدگاه
          آه از نهادم بلند می شود. کاش این یکی را خودش گردن می گرفت.   – می گم، قبلش خودت بهش بگی، آماده باشه بد…

رمان دلباخته پارت 210

۱ دیدگاه
        – راست می گی ها.. من کِی گفتم دوسِت دارم!   انگشتانم را به گونه اش می کشم.   – من عاشقتم، دختر.. می فهمی!  …

رمان دلباخته پارت 209

۴ دیدگاه
        دل به دریا می زنم و اسم مریم را می برم. نگاهم را پایین می کشم.   – راستش و بخوای، چجوری بگم، خب.. می خوامش…

رمان دلباخته پارت 208

۳ دیدگاه
        رستا را لای حوله پیچیده و به اتاقش می رود.   وضو می گیرم و نماز می خوانم.   – عافیت باشه حاج خانم.. چایی بیارم؟…

رمان دلباخته پارت 207

بدون دیدگاه
      – خب.. تعریف ببینم مادر، هوای دخترم و داشتی یا زیاد تنها موند.. خودش می گفت نه، اقا سید حواسش بهم هست.. اره، امیر حسین؟   سر…