رمان دلباخته پارت 220

4.5
(96)

 

 

 

 

– من جلوت و نمی گیرم، هرگز… دوست داری کار کنی، بکن… ولی از من می شنوی یکم صبر کن، رستا بیشتر بهت نیاز داره

 

حرف حساب می زند و چفت دهانم را می بندد.

 

دستی به محاسنش می کشد.

نگاهش را به باغچه می دوزد که می دانم او را به یاد پدرش می اندازد.

 

– می گفت این گل و می بینی، بابا جان… مرد باید به زنش مثه گل نیگا کنه… حواست نباشه یه روز می بینی اونقدر که باید، بهش نرسیدی و داره کم کم پژمرده می شه

 

صدایش خش دار است، شاید بغض به گلویش ناخون می کشد.

 

من این حال بدش را می فهمم.

خدا می داند امروز چند بار بغضم گرفت و یادم به مادرم افتاد.

 

– آقام راست می گفت… تو مثه گل می مونی، اونقدر که آدم دلش نمیاد بهت دست بزنه

 

نگاهم را پایین می کشم.

تنم گُر می گیرد چرا!

 

– حالا که اومدی تو زندگی من، می خوام مثه گل بوت کنم و مراقبت باشم… می خوام بذاری من بابای رستا بشم… می دونم که یه روز باید بهش حقیقت رو بگی، ولی نباید  فکر کنه پدر نداره، بر عکس، می خوام احساس کنه که یه مرد پشتش وایساده که براش فرق نمی کنه بابای واقعیش هست یا نه

 

 

 

نفسش را نزدیک به خودم حس می کنم.

نگاهم در چشمان مهربانش می نشیند.

 

– رستا دختر منه… اینو باید همه بدونن

 

لب روی هم می فشارد.

 

– بعضیا باید بفهمن که من اجازه نمی دم هر غلطی خواستن بکنن… مِن بعد باید حواسشون و جمع کنن تا به ضررشون تموم نشه

 

منظورش را می فهمم.

 

مگر جز حاج صادق و پسرانش کسی بود که فکر آزار من را در سر داشته باشد!

 

حرفش را باور می کنم.

مرد این روزهای زندگی من هرگز دروغ نمی گوید، لاف نمی زند.

 

خودنمایی نمی کند.

مردانگی اما چرا.

 

کاش محرمش بودم.

کاش می شد کنج لبش را می بوسیدم و گرمای تنش را بغل می گرفتم.

 

از فکری که می کنم پیش خودم خجالت می کشم.

این دیگر از کجا آمد؟!

 

– من بهت ایمان دارم، امیر حسین… نمی دونم چجوری ازت تشکر کنم، ولی…

 

ابرو در هم می کشد.

نگاهش اما حرف دیگر می زند.

 

– تا حالا دیدی کسی از بابای بچه تشکر کنه!

 

دستی به لب و چانه اش می کشد.

 

– یادت رفته تو زن منی؟ محرم نیستی، اره، ولی این چیزی رو عوض نمی کنه… تو اینجایی، اینجا

 

با کفِ دست به سینه اش می کوبد.

لبخند لرزانی می زنم.

 

من چرا زبان در دهانم نمی چرخید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 96

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه خانوم
5 ماه قبل

نویسنده جان رمان زیباس اما خیلییی دیر به دیر پارت میاد…… واقعا اذیت کننده اس فاصله بین پارت ها….ما میخونیم نظر میدیم حمایت میکنیم…. انتظار داریم زود به زود پارت بذاری….

فاطمه خانوم
5 ماه قبل

واقعا خودت ببین از کی ما در حال خوندن این رمان هستیم؟..! نیازه روند نوشتن شما تند تر بشه

فاطمه خانوم
پاسخ به  NOR .
5 ماه قبل

اوممم میدونم 😁😁 اشکال نداره عزیز دلم تقصیر تو که نیست

camellia
5 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جونم.😘ولی این دوستمون “فاطمه خانوم”راست میگه.من بر گشتم پارت قبل رو خوندم تا یادم اومد.😅

rana
پاسخ به  camellia
5 ماه قبل

منم👌

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x