رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۹2 سال پیش۴ دیدگاه یک ربع، بیست دقیقه ای صحبت از کار بودو نخ و الیاف تا اینکه برای نشون دادن نمونه پارچه های سفارشی باهم سری به سالن کارگاه تولید زدیم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۸2 سال پیشبدون دیدگاه لقمه ای برای خودم میگیرم و با سر تایید میکنم. میشینه پشت میز و مشکوک میگه.. _از کی تا حالا توی بزم های افخم شرکت میکنی؟! تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۷2 سال پیش۱ دیدگاه با هر کلمه ای که تو صورتش تف میکردم چهره اش هر لحظه سرخ تر از قبل و در آخر یه پارچه آتیش شد و دیوانه شده، دست انداخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۶2 سال پیش۴ دیدگاها چرخش گردنم از کشیدگی موهام و عقب رفتن شالم همانا و صدای بم و سردی که با آرامش خاصی از چند متری به گوشم میرسه. _یک ثانیه مهلت داری…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۴2 سال پیش۳ دیدگاه کیان بی حوصله دستی تاب میده و با جام نیمه پره اش از جا بلند میشه تا از شر نصیحت های فربد خودش و راحت کنه. زمزمه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۵2 سال پیش۴ دیدگاه با تصور رویارویی هامرز و مریم آهی میکشم و اگه مریم فقط یک نظر خودش و ببینه بدون این دم و دستگاه و خدم و حشم منو از گردن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۳2 سال پیش۱ دیدگاه امیر رفیق خوبی اما به هیچ وجه مرد زندگی نیست. _برا تو که انگاری بد نشده، باز چندتا چندتا زیر سر داری؟ چشمکی میزنه و با شصتش از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه آخر شب به عمارت برمیگردم و ریسک نمیکنم برم دیدن مریم.. توضیح بودن این مرد هیکلی با خودم آسون نبود. صدای پارس سگ ها داخل محوطه مثل همیشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۱2 سال پیشبدون دیدگاه به نشونه قدردانی سری تکون میدم که ادامه میده. _اما سامانتا با اینکه قول دادم سوال نکنم.. میخوام بدونم تو با این آدم هم سابقه یا گذشته ای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه گره ای بین ابروهام از خصومت نهفته ای که توی حرف هاش با طرف داره میفته. _از کجا میدونی گاز میگیره! دندون هاش به توهم گیر کرده. تک…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۹2 سال پیشبدون دیدگاها لبخند لرزونی به صورت خیس و سرخ از درد زن میزنم کمی آب به خوردش میدم تا گلوش و تر کنه. _خانم دکتر بچم میمونه؟ از بس ناله و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۸2 سال پیشبدون دیدگاه#سامی..سامانتا چنان درش و کوبید انگار ارث باباش و بالا کشیدم!.. این آدم چند بعد شخصیتی داشت و من نمیدونم. بدتر اینکه همشم جلوی من رونمایی میکرد. فرهاد بیچاره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۷2 سال پیشبدون دیدگاه زیر چشمی نگاهی به سروشی که هنوز برام تو قیافه است میندازم. دور روز از زمانی که بهم اخطار داده میگذره و فقط در حد لزوم باهام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه #آس…هامرز موهای خیسش و از روی صورت رنگ پریده اش آروم کنار میزنم و تن ظریفش و پیچیده داخل حوله اسختری خودم روی صندلی های دور…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه انگشت هاش از پشت توی موهام چنگ میشه و سرم و بالا میکشه.. _کاریت ندارم کمتر تقلا کن.. از تو خیابونم خوشم نمیاد دختر جمع کنم. …