رمان از کفر من تا دین تو پارت 24 4.5 (14)2 سال پیشبدون دیدگاه _سمی..!؟.. سمی!! _میشنوم.. صدای نفس عمیقی که از روی کلافگی میکشه روی اعصابمه ولی حوصله باز کردن چشم هام و دیدنش وندارم. صدای خش خش لباس هاش میگه خسته…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 23 4.6 (20)2 سال پیشبدون دیدگاه صدا.. صداهایی که میتونه روی روح و روانت تاثیر منفی و مخربی بزاره و داشت مغزم و سوراخ میکرد. تق.. تق.. تق..مثل شیر آبی که نشتی داره و با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 22 4.4 (21)2 سال پیشبدون دیدگاه متخصص ارتوپد و تا دم در بدرقه میکنم و خدارو شکر از آزمایش ها و عملکرد مادر راضی و امید نسبتا زیادی به بهبودش داره.. آشنا داشتن و پارتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21 4.2 (18)2 سال پیشبدون دیدگاه سراپا کنده جوری که حالم و نمیفهمم و با همون وضع خودم و توراه پله ها پیدا میکنم و در حال پایین رفتنم و خدا میدونه حداقل اینجا اقبال…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20 4.6 (21)2 سال پیشبدون دیدگاه دماغش و چین میندازه… _جدی انقدر راحت داری ازش حرف میزنی؟ نمیترسی! _از چی؟ _مردن.. نفس عمیقی میکشم و دم در اتاق دویست و بیست و یک می ایستم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 19 4.1 (19)2 سال پیشبدون دیدگاه با چشم هایی جمع شده زیر نگاه خیره اش نفسم و به سختی بیرون میدم. _کار تو بود!؟ _چی؟ پوزخندی به روم میزنه و با جدیت دنباله حرفش و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 18 4.5 (27)2 سال پیشبدون دیدگاه _من کی تابلوی بدبختم، بیچاره ام، نون ندارم بخورم دستم گرفتم و دوره راه افتادم که همچین لطفی دارین در حق من میکنین؟! این مرد و یکی از جایگاه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 17 4.6 (22)2 سال پیشبدون دیدگاه مرد سبیل کلفتی که اگر توی خیابون می دیدیش فکر میکردی مثل فیلم های دهه چهل، جدا از تیپش که امروزی بود، کلی نوچه با دستمال یزدی آماده به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 16 4.3 (19)2 سال پیشبدون دیدگاه پوزخندی میزنم با غیض به قیافه پیروز و حق به جانبش خیره میشم.. _معلومه خوب نونی قراره تو دامن شما بساز بفروشا از این خونه کلنگی بیفته که راضی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 15 4.3 (25)2 سال پیشبدون دیدگاه کله ی زرد شایسته با چتری های یک طرفه اش تابلو تر از هر چیزی بود که با کس دیگه ای اشتباه گرفته بشه. بین خیر و شرش هم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 14 4.7 (9)2 سال پیشبدون دیدگاه سر راه به طرف آشپزخونه کارت و مچاله کرده و پرت میکنم تو سطل کنار مبل ها..خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه میلاد جان. یه جورایی مطمئن بودم فقط…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 13 4.3 (10)2 سال پیشبدون دیدگاه _کدوم گوری بودی؟ _با من مهربون باش.. من الان فشار مشارم افتاده مریضم. نگاه ابلهانه ای به سرتاپام انداخت.. _هموم عنی بودی که هستی!… رنگ و روتم که همیشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 12 4.2 (12)2 سال پیش۱ دیدگاه درو میبندم و لحظه ی آخر یکی شبیه احمدی سوپروایزر بخش رو میبینم که جلوی استیشن ایست میکنه. _اوه اوه.. خدا بهمون رحم کرد مریم.. احمدی اومد فقط دو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 11 4.3 (19)2 سال پیش۱ دیدگاه مثل برق گرفته ها دست هام و دور تنم قسمتی که احساس میکردم هنوز میتونم رد انگشت هاش و فشاری که به سینم آورد و حس کنم، قفل کرده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 10 4.3 (23)2 سال پیش۱ دیدگاه پوزخندی میزنه ولیوانش و با دوتا حبه قند به لب میبره و قورتی میخوره. _بدبخت تازه سی و شش سالشه انقدر شق و رقه آدم فکر میکنه کمه کم…