رمان شالوده عشق پارت ۱۴۴ 3.5 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه -ولی میدونی چیه؟ با همه ی وحشی گریا و پست بودنای تو امیرخان بزرگ، من تو رو مقصر اصلی نمیدونم. مقصر اصلی اون خواهر هرزته که هم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۳ 4.6 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه شاهین عذاب وجدان داشت؟ هه… خنده دار بود! کسانی که باید عذاب وجدان نداشتند. آنوقت این پسر عذاب وجدان داشت! لیوان قهوه را…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۲ 4.3 (18)1 سال پیشبدون دیدگاه نماند تا بیشتر از این شاهد گریه های او و نگاه های غم انگیزش به در و دیوار کلبه باشد. در را محکم بست و رو به…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۱ 4.4 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان تکانی به دستش داد و تا خواست گندم را به داخل هول دهد، آذربانو با هول و ولا مقابله چارچوب در ایستاد و برخلاف پرستیژی که همیشه سعی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۴۰ 4.4 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه کمی بعد در باز شد و گندم با قدم های آرام به سمتمان حرکت کرد. پشت سرش هم دکتر شاهینی که تاکنون به ستون پشت سر…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۹ 4.5 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه خاطره ی روزی که استارت ازدواجمان خورد، در ذهنم به تصویر کشیده شد. گویی زمان در حال کش آمدن بود و مغزم در آن روز…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۸ 4 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه زمانی که امیرخان گفت کسی از بینمان قرار است در این کلبه بماند، زانوهایم سست شد و نگاه همه به سمتم برگشت. نگاه هایی که بعضی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۷ 4.7 (18)1 سال پیشبدون دیدگاه مردک بیناموس اسم خودش را هم وزن غیرت و لوتی گری کرده بود، غافل از آنکه نمیدانست امیرخان امثال او را خیلی خوب میشناسد! روباه…
رمان شـالـوده عـشـق پارت ۱۳۶ 4.1 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه اما نه امکان نداشت چیزی در مورد او بداند. اگر فهمیده بود جای خط و نشان کشیدن برای من، با تمام توان برای لِه کردن اشکان…
رمان شـالـوده عـشـق پارت ۱۳۵ 4.4 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه -تا این وقت شب کدوم گوری بودی؟! کلمات مثل گلوله از دهانش بیرون میآمد و نه تنها من بلکه همه را ترسانده بود. …
رمان شالوده عشق پارت 134 4.2 (18)1 سال پیشبدون دیدگاه سوگل با اشکی که در چشمانش حلقه زده بود، بیرون آمد. دست من خشک شده را گرفت و همراه خود کشاند. وارد سالن شدم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۳ 4.7 (16)1 سال پیشبدون دیدگاه حرصی در صورتش براق شدم. -این آخرین باری بود که سر راهم سبز شدی وگرنه دفعه بعد همه چیرو به امیرخان میگم و به خداوندی خدا…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۲ 4.7 (18)1 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان حرصی دست دراز کرد و همانطور که کمرم را میگرفت، عصبانی روی پاهایش نشاندتم. دست هایش سخت و محکم پهلوهایم را گرفته بودند و دندان…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۱ 4.6 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه با چند جمله چنان شورشی در وجود آذربانو انداخت که آتش خشم و عصبانیت زن مقابلم موهای تنم را راست کرد و خدا آخر و عاقبت همهی…
رمان شالوده عشق پارت ۱۳۰ 4.2 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه دست امیرخان روی دستم نشست و نگاهم را به سمت خودش کشاند. خیلی نرم در حال نوازش دستم بود. -بخور. -زیاد اشتها…