رمان شالوده عشق پارت 2401 سال پیشبدون دیدگاه -چی شده شمیم؟! صورتم را با دست پوشاندم و هیچ جوره خندهام بند نمیآمد. رادان گفت: -هیلدا میشه شمیمو ببری یه کم…
رمان شالوده عشق پارت 2391 سال پیشبدون دیدگاه -خیالت راحت دیگه مشکلی بخاطر این موضوع برای امیر پیش نمیاد. با سر انگشت تری چشمم را گرفتم و بینیام را بالا کشیدم. …
رمان شالوده عشق پارت 2381 سال پیشبدون دیدگاه -باشه عزیزم هر جور راحتی پس ما میریم. فردا صبح زود بیدار باش میام دنبالت بریم برای آزمایش… تلفنه خونه وصله تو تاریخچهش شماره تلفن…
رمان شالوده عشق پارت 2371 سال پیشبدون دیدگاه -… -اول بهت ثابت میکنم برادرتم بعدش با هم میشینیم و کاریرو میکنیم که به نفع تو باشه. یه زندگی برات میسازیم که توش راحت باشی. جز…
رمان شالوده عشق پارت 2361 سال پیشبدون دیدگاه -چی؟! -مرد نیستم اگر سر حرفم واینستم فقط همین یک شبو اینجا بمون، اجازه بده صبح بشه فردا همهی حرف هامو بهت ثابت میکنم. …
رمان شالوده عشق پارت 2351 سال پیشبدون دیدگاه لب هایم را با زبان تَر کردم و تا خواستم چیزی بگویم، یک دختر با چشمان سبز و موهای پَر کلاغی در حالی که لبخندی مهربان…
رمان شالوده عشق پارت 2341 سال پیشبدون دیدگاه -میدونم حق دارید. خیلی حق دارید. اما نگاه کنید داره شب میشه… همین چند ساعتو فقط بهش گوش بدین… لطفاً! -… -تا اون بخواد…
رمان شالوده عشق پارت 2331 سال پیشبدون دیدگاه سقوط چیزی را درونم خیلی خوب حس کردم و نگاهه حیرانم را به دور و اطراف دوختم. منتظر بودم کسی بیاید و از این…
رمان شالوده عشق پارت 2321 سال پیشبدون دیدگاه آنقدر رقت انگیز شده بودم که حتی او هم دیگر نمیخواست ناراحتم کند؟! یا اینکه نه… شاید هم فهمیده بود امکان ندارد از اینی که هست ناراحتتر شوم!…
رمان شالوده عشق پارت2311 سال پیش۱ دیدگاه وقتی بیشتر مشکلاتم بخاطر نقشه هایش کثیفش بود، دقیقاً با چه جراتی اینگونه نگاهم میکرد؟! هنوز بودنش را هضم نکرده بودم که کف…
رمان شالوده عشق پارت2301 سال پیشبدون دیدگاه به هق هق افتادم: -بخدا من هم همچین قصدی نداشتم ف..فقط میخواستم تو… جلو آمد. نزدیکه نزدیک شد. تکان خوردن بزاق گلویش…
رمان شالوده عشق پارت2291 سال پیشبدون دیدگاه اشک های شمیم یخ زده و امیرخان همچنان سکوت سنگین و دلهرهآورش را حفظ کرده بود. پانیذ فشاری به شانهی امیرخان وارد کرد…
رمان شالوده عشق پارت2281 سال پیشبدون دیدگاه اشکش چکید. مرد بیرحمی که حاضر بود برای داشتنش همه کار کند، نه کتک خوردنش و نه تحقیر شدنش ذرهای برایش اهمیت نداشت! …
رمان شالوده عشق پارت2271 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: پتو را از روی تن عرق کردهام کنار زدم و چشمان خشک و سوزناکم را محکم باز و بسته کردم. حس میکردم کوه کَندهام…
رمان شالوده عشق پارت2261 سال پیشبدون دیدگاه یک قطره اشک از بین مژه های ریمل خورده و سیاه دختر روی گونه هایش سُر خورد و به سختی سر تکان داد. -نیومدم بیشتر عصبانیت…