رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۴2 سال پیش۱ دیدگاه مرصاد میتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد به شرطی که من مزاحم زندگیاش نباشم. من باید زندگی خودم را جمع کنم اینبار نه دیوانهای هست که…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه ده دقیقه از رفتن مونا گذشت… قدمهایم را محکم و با آرامش برمیداشتم. سینه سپر کرده با سری بالا گرفته با آرامش نزدیک میشدم. هر چه جلوتر…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه با صدایی لرزان و بغضدار باز شکستم… اینبار سوزناک تر… دردناک تر… آشفته تر… پریشان تر… وقتی حتی نمی دانم چه شده – ببخشـیـد… ببخشید که نتونستم…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه واضح نیست هنوز خیلی برایم مهم است؟ همهی حرفهای مونا درست نیست؟ هر چه شده باشد نمیتوانم بی تفاوت باشم 《《 – متاسفم سامان جان… متاسفم…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه دمغ گفت – هیچی… فقط گوش کن بگم چیکار کردم… تو فکر کن فقط میخوام خودمو راحت کنم… باشه؟ از سکوتم ادامه داد – اون روزها حالم…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۹2 سال پیش۱ دیدگاه لبخند زده لب گزید – ببخشید.. اینجا رو راست میگی حق با توئه معذرت میخوام… ولی بخدا کار پیش اومد عمدی نبود.. خیلی مهم بود باید میرفتم…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۸2 سال پیش۱ دیدگاه عاقل اندر سفیه نگاهم کرده گفت – از انسان دوستی چیزی میدونی؟ همه که مثل تو نیستن تا چیزی واسهشون منفعت نداشته باشه هیچ غلطی نکنن تند…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۷2 سال پیشبدون دیدگاه از فریادم بالا پرید برای اولین بار مراعات و دوری کردن را کنار گذاشته یقهی کتم را گرفت – تو رو خدا.. سوارشیم بگم توجهای…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۶2 سال پیشبدون دیدگاه بدون کوچک ترین حسی گفتم – ماشین کجاست؟ جلوتر آمده دستم را گرفت ابروهایش بالا پرید – چرا انقدر سـردی؟ سرد بودم.. بیش از آنچه…
رمان بوی_نارنگی پارت ۱۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه در را پشت سرم بسته با قدمهایی که میلرزید به سمت آسانسور رفتم کاش کسی هم به من میگفت “”متاسفم که از دست دادی ولی نفهمیدی..…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۴2 سال پیشبدون دیدگاه غم صدایش سنگین نبود؟ حالا حال او را نمیفهمیدم حالا تمام درد من غم پرهام بود اجازه داد تا آرام شـوم – خوبـی؟ سر تکان دادم.…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۳2 سال پیش۱ دیدگاه جیغ زد – سامـــااان از جا کنده شدم به سمت در رفته به آن تکیه زدم درست مثل خودش جواب دادم – چته بیشعــور… خوبه…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۲2 سال پیشبدون دیدگاه – باشـه.. داد نزن! بیا با هم آشنا بشیم شاید نظرت عوض شد هوم؟ حرصی و کلافه سری به اطراف چرخاند حس کردم واقعا عصبانیست! ناراحت…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰۱2 سال پیشبدون دیدگاه نزدیک به دوماه زیر نظرش داشتم در حالی که خودم هم دلیلش را نمیدانستم! نگران ملیح بودم یا خودم؟ یا واقعا به او فکر میکردم؟ کسی که…
رمان بوی نارنگی پارت۱۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه نشسته پشت فرمان مرتب با “نچـی” بلند و صدادار مثلا گیج میزدم رها از عقب لگدی به صندلیام زد – چته؟ توپیدم – شوهرت سیگارمو گرفته…