– باشـه.. داد نزن! بیا با هم آشنا بشیم شاید نظرت عوض شد هوم؟
حرصی و کلافه سری به اطراف چرخاند حس کردم واقعا عصبانیست! ناراحت است از پیشنهادی که دادم حتی انگار به او برخورد
– چه مرگته سامـان؟ من خر نیستم بیفتم تو دام تا تو کارمو تلافی کنی دلت خنک بشه
جدی گفتم
– با وجود خریتت منم خر نیستم بخوام همچین کاری بکنم قصدم واقعا جدیه
– با مـــن؟! با منی که سوزوندمت و تهدیدت کردم؟
مکث کردم چرا اعلام کارش عصبیام میکند؟
مگر همین را نمیخواستم که با او می شد رک باشم؟
– آره با تو… با تو که سوزوندی ولی کار درستی بود.. فهمیدم باید یه کاری بکنم.. باید تغییرش بدم.. عاشق ملیح بودم ولی…
هول وسط حرفم پرید میخواست هنوز باشم؟
– مگه دیگه نیستــی؟
جدی جواب دادم دربارهام چه فکری میکرد؟
– مَردم.. آدمم.. غیرت دارم.. ناموس سرم میشه! نمیخوام باشم.. دارم تلاش میکنم دیگه نباشم.. میخوام حداقل با کسی باشم که بدونه.. که منو بشناسه که بشه باهاش فراموش کرد که فکر نکنه لاشیام
بلند خندید
– چرا فکر کردی با من میشه و خریت میکنم؟
– چون جسارتشو داشتی.. میشه رک و راست باهات حرف زد.. گریه نمیکنی آشوب راه نمیندازی آبروریزی نمیکنی.. تنها کسی هستی که می دونستی کسی رو میخواستم لازم نیست پنهون کنم یا توضیح بدم… خودمو میشناسی
صورتش جدی شد
– ولی من قبول نمیکنم
به حرفی که روزی زد و به آن فکر کرده بودم که دردم را میفهمد با اینکه وقتی بخواهد کنارم باشد عصبیام میکند رو آوردم
– چرا؟ مگه نگفتی یکی رو میخواستی و رفته؟ مگه وضعییت مثل من نیست؟ خب وقت بده منو بهتر بشناس بعد اگه خوب نبودیـ….
رو راست گفت
– بهت اعتماد ندارم. تو ممکنه قصد هر کاری داشته باشی
خندیدم
“”بالاخره یکم وا دادی””
– صبر میکنم تا مطمئن بشی. هر کاری که کمک میکنه تا مطمئن بشی انجام میدم تا خیالت راحت بشه
قدمی جلو رفته آرام با لحنی محکم گفتم
– من میخوام زندگی کنم تو نشون دادی میتونی کمک کنی. آره اذیت شدم ولی خب فهمیدم لازم بود. باید تغییر کنم
چشم تنگ کرد
– گفتی هر کاری میکنی مطمئن بشـم؟
– معلومه.. شوخی نکردم
– خوبه پس من به شرطی قبول میکنم که فعلا تحت هیچ شرایطی بهت محرم نشم خوشم نمیاد جنبه نداری میشی آقا بالا سر که…
خندیدم. باز آن روی مزخرفش بالا آمد
– نمیشه که! بخوایم آشنا بشیم لازمه گاهی…
حرفم را تند برید
– میشـه… یا همین یا هیچی برو سراغ یکی دیگه سر بزار رو شونههاش زار بزن.. من فقط آشنایی تو سکوتو قبول میکنم بی محرمیت! فعلا هیچکس نباید بفهمه.. تو هیچ کارهی منی.. شــد؟
لب گزیدم.. برای شروع بد نبود میشد کم کم مطمئنش کرد.. حق داشت با آن سابقهای که داشتیم و تا مدتی از رفتار و عکس العملم می ترسید
– باشه قبول.. بیا بشین قهوهاتو عوض کنم یکم حرف بزنیم خودم می رسونمت
– اوهوووع.. همین الان گفتم هیچ کارمی ها؟
کفری دست به کمر زدم
– چیگفتم مگه؟
– خودم چلاقـم تو منو ببری؟
– ماشین داری مگه؟
– نه ولی پا که دارم!
– خب این وقت شبــ…
داد زد
– ســامــاااان…
جا خوردم از صدایش اما لحن جدیاش بیشتر شوکهام کرد
– این همون چیزه که من بدم میاد. گفتم بی محرمیت.. بی آقا بالا سری! بدون اینکه کسی بفهمه و تو از همین الان شروع کردی. فهمیدی؟ من خودم عقل و شعور و عرضه دارم.. نامزد نمیکنم بار منو به دوش بکشه یا مرتب مراقبم باشه خوشم نمیاد
نگرانی را نمیفهمید؟ اینکه اگر نامزدی را بپذیرد از همین لحظه برخی مسائل وظیفهی من است و میخواستم دربارهاش حرف بزنم؟
به سمت در رفت
– شب بخیر.. یکم بیشتر فکر کن بفهمی چی گفتم》》
آن شب با خودم عهد کردم روزی به خاطر رفتارش که حالم را نفهمید مفصل حرف زده توضیح دهم که نمیتواند هر طور میخواهد رفتار کند آن هم انگار که اصلا نیستم
رفتاری که در این چند هفته هر چه تلاش کردم ذرهای در آن تغییر ایجاد نکرده هر بار دربارهی ظاهرش حرف زده تذکر دادم بی اعتنا گفت
“”کور که نبودی؟ پشیمونی خوش اومدی””
هر دفعه سعی کردم مراقبش باشم بپرسم کجا میرود؟ چه میکند؟ تا نزدیک تر شوم و به محرمیت راضیاش کنم بیشتر از دفعهی قبل گارد گرفته فرار کرد!
با وجود اینکه حلقهای که خریدم را پذیرفته قبول کرد به خانوادهاش بگویم قصد آشنایی بیشتر با او را دارم… با وجود اینکه به دیدار پدرش رفته دربارهی تصمیم دوبارهیمان با او که بی اندازه خوشحال شد حرف زدم ولی باز هم میگریزد
حاضر جواب است و انگار تا گیر نمیافتاد نمی فهمید که هر چند نامزد گاهی لازم است به خاطر آرامش خیالم به غیر از کارش جوابم را بدهد و قرار نیست به استقلالش لطمه بزنم یا مرتب گیر بدهم و اذیتش کنم
باید کمی کوتاه بیاید شده به زور! وقتی مدتیست به هر سازش رقصیده صبر کردم تا هر چه زودتر به محرمیتی برسد که ملیح را کاملا پاک کند…
ملیحی که هنوز تصاویرش را میبینم… تصاویری که نباید باشد… عذابش دیوانهام میکند… شاید محرمیت و دختری مثل مونا نجاتم دهد…
ملیحی که خودم خوب می فهمم با تمام تلاشی که کردهام اما حسی قوی از آن پابرجاست که هر وقت مونا نیست و انگار غریبه است با خودم دارمش…
بیچارهام کرده… احساس میکنم دارم خودم را گول میزنم اما تنها راهیست که دارم و به ذهنم برای نجات می رسد…
محرمیتی که شاید همه چیز را تمام کند اگر این دختر دست بردارد و به جای دو دیوانه که مرتب شرور و سرگردان بهم میپریم دوست شویم… ما تا امروز حتی دوست هم نبودهایم
با صدای در شروع به مرتب کردن کاغذهای روبرویم کردم
– بله؟
– آقای پایدار؟
“” چموش! چه اصراری داری کسی اینجا نفهمه؟ فکرکردی اذیت کنی تا ولت کنم؟””
– بفرمایید داخل خانوم گرمساری
سریع داخل شده در را بست لحنش تغییر کرده تند شد
– دارم میرم کار نداری؟
سر تا پایش را نگاه کردم فکر میکرد نمی فهمم؟
– جایی میری؟
خندیده با تمسخر گفت
– آره میرم خونه. تو هم برو پول چرک کف دسته
به لباسهایش اشاره کردم
– لباسهات که میگه یه جای دیگه میری؟
لحظهای جا خورد اما سریع خود را جمع کرد
– نه.. لباسه دیگه! مثل لباسهای دیگهام
– هوم باشه. میخوای امشب افتخار رسوندنت رو بدی به نامزدت؟
سریع گارد گرفت
– باز شروع نکنهــااا
با تمسخر اضافه کرد
– همین که واسه رضایت جنابعالی قبول کردم هر شب قبل رفتن بیام بگم بعدش زنگ میزنی چک میکنی رسیدم خیلی از خود گذشتگی کردم. تازه… تو ببریم ماشینم میمونه صبح با چی بیام؟
شانه بالا انداختم
– صبح هم میام دنبالت خب
توپید
– لازم نکرده همینم مونده منو با تو ببینن!
همین هر شب میام سُک سُک اتاقت پچ پچ هاشون رو اعصابمه
حسی سوزناک به قلبم چنگ زد… روزی مرصاد گفت پچ پچ ها ملیح را آزرده و من بی توجهی کردم
– ببینن! آخرش که میگیم نامزدیم
خندید
– دِ ن دِ! بنده تا فقط با تو نامزدم هیچکـس نباید بفهمه اگه یه وقت خریت کردم و قبول کردن شدم زنت یا محرمت میگیم. که اونم اوووه… تا تو بتونی بهش برسی عمرا…
به سمت در رفت
– شب بخیر
با منظور گفتم
– بذار امشب برسونمت پشیمون میشیها؟
خداحافظ بلندی گفت بدجنس داد زدم
– مونـــااا
سریع برگشت
– چته بیشعــور… خوبه همه رفتن!
خندیدم همه میدانستند خانومها را به نام صدا نمیزنم ملیح استثنا بود
– اگه بری بعدش بیای بگی منو ببر شرط داره ها نگی نگفتی
لبی کج کرده گفت
– آرزو بر جوانان عیب نیست پدربزرگ نگهش دار شاید تو خواب دیدی
از صدای بسته شدن در سریع LCD را روشن کرده به تصویر دوربین ورودی خیابان چشم دوختم چند لحظه شد تا رسید
دور ماشینش که چرخید با صدایی بلند قهقهه زدم… قهقههای که این اواخر با اینکه راحت صدایم را رها میکردم انگار چیزی کم داشت.. حسی دروغین از آنی که نیستم
نگاهم به صفحه بود، پرهام دقیقا به موقع زمانی که نیازش داشتم از روبروی رستوران رد شد و راحت پذیرفت کارم را بی سوال و جواب راه بیاندازد
دست زیر چانه زده به صفحه LCD خیره شدم اینار بدون در زدن داخل شد آن هم مثل گلولهی آتـش!
– مردک دیــــوونه
بی خیال بدون تغییر ژستم گفتم
– بیا بشین ببین فیلمـش خوبه
– روانی چرا چهارتاشو پنچـر کردی؟
– عــه پنچــری؟! صدای جیغته یا صدای فِس فِس باد لاستیکهات که خالی میشـه؟