رمان از کفر من تا دین تو پارت 21910 ماه پیش۲ دیدگاه اون ساندویچش و منم غذام و تموم میکنم و بعد جمع کردن میز چایی میریزم و توی سالن بهش ملحق میشم. با لپ تابش کار میکنه و با دیدنم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21810 ماه پیش۴ دیدگاه ماشین که می ایسته، در که باز میشه دوباره هامرز شده همون مرد خودپسند و خشکی که نگاهش و از بالا به مردم میداد و منم به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21710 ماه پیش۴ دیدگاه مینالم.. _ولم کن تورو خدا.. _چته؟ باز زد به سرت؟ چقدر دیگه باید برات عادی بشه و این اداها رو بعدش در نیاری؟ متاسف سرم و تکون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21610 ماه پیش۱ دیدگاه راه طولانی بود و بلاخره من بودم و نفس های داغی که دم و بازدمشون روی شکمم تمام حس ها و هورمون های منو بالا پایین میکرد. وقتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21510 ماه پیش۴ دیدگاه مثل افراد از همه جا بی خبر نگاهش میکنم که پوزخندی میزنه و سرش و پیش میکشه تو صورتم و از اونجایی که فضای بیشتر عقب…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21410 ماه پیش۲ دیدگاه یادآوری گذشته همیشه منو تو زمان و مکان گم میکرد. تاثیرش طوری تا ساعت ها منو تو خودم فرو میبرد که غافل از اطرافم میشدم و حالا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۲۱۳10 ماه پیش۱ دیدگاه نزدیک ماشینا سروش و هامرز داشتن سیگار میکشیدن و همزمان در حال بحث باهم بودن. جوری نبود که بگی دارن دعوا میکنن اما حالت ایستادن و تنش بینشون میگفت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۲۱۲10 ماه پیش۱ دیدگاه لحظه ای با چشم های ریز شده نگاهم میکنه و… چی شد! حرکتش و سمت خودم ندیدم اما حس لب های خشن و محکمش رو دهنم باعث شد لحظه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21110 ماه پیش۵ دیدگاه اطراف و وارسی میکنم و به نظر فقط کنار جاده توقف کردن چون هیچ کمپ یا تفرج گاهی برای مسافرهای تو راهی نبود. دست گرمش و که روی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21010 ماه پیش۶ دیدگاه کمک میکنم میز نهارو بچینیم.. انقدر توی خودم غرقم که متوجه بیشتر نگاه ها و پچ پچای بقیه نیستم تا صدای خاتون بلند میشه. _سامانتا!.. متعجب برمیگردم طرفش.. _دوبار…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20911 ماه پیش۸ دیدگاه آهسته قاشق و و از لبش فاصله میدم و دوباره با کمی از مایع رقیق خاتون پز پُر میکنم و اضافش و با لبه ی کاسه میگیرم. …
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20811 ماه پیش۱ دیدگاه ا لباس عوض کرده و چرا همش حس میکنم عطر هامرز چسبیده به موها و تنم و ممکنه بقیه متوجه چیزی بشن که ازش میترسم! در حال چک…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20711 ماه پیش۲ دیدگاه احساس گیجی و اوج خواب سنگینی که در برم گرفته نمیزاره درک درستی از موقعیتم داشته باشم. پلک های سنگینم هیچ جوره زیر بار باز شدن نمیرن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20611 ماه پیشبدون دیدگاه اینبار ضربه کاری بود.. هیچی به اندازه من و تقدیرم باهم نمیتونست اینجور گند بزنه به هیکلم.. مستقیم تو یک جعبه کادویی همراه با پاپیون قرمز براق…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 20511 ماه پیش۲ دیدگاه برای زنی که نه دیده بودم نه تعریفش و شنیده بودم ناراحت شدم. سلول های سرطانی توی نقطه ای که اوج آرزوهاش و باهاش رج زده و رویا…