رمان از کفر من تا دین تو پارت 206

4.2
(153)

 

 

 

اینبار ضربه کاری بود.. هیچی به اندازه من و تقدیرم باهم نمیتونست اینجور گند بزنه به هیکلم..

مستقیم تو یک جعبه کادویی همراه با پاپیون قرمز براق سراغ کسی اومدیم که به خونی که تو رگامون جریان داشت تشنه بود.

 

سرم درد میکنه… از حجم تمام این دانسته های منفی و مایوس کننده و انگار خاتون امشب سخندونش لبریز شده که رحمی به احوال خرابم نمیکنه..

_مادرش زن متینی بود پایبند خیلی از اصولی که امروزه به اسم روشن فکری زیر پای زنا و مردامون به عقب موندگی و اُملی انگاشته میشه.

 

هه کجاست که ببینه پسرش زده رو دست هرچی آدم روشنفکره و چقدر از پوشش و رعایت حریم شخصیم شاکی بود و راه به راه انتقادهای خصمانه شو بهم تحمیل میکرد.

خاتون هم دقیقا متوجه موضوع هست و به سرو وضعم اشاره ای میکنه..

_میتونم تصور کنم هامرز با دیدن شباهت ظاهری تو و مادرش و خصوصیات اخلاقی مشابهتون بهت جذب شده و نظرش و جلب کردی..

اما دختر جون..

 

مکثش باعث میشه نگاهم و به چشم های مصممش بدم. میخواستم بگم جذب جاذبه های جنسی شاید اما محاله ممکنه هیچ وقت از عقایدم خوشش بیاد.

ولی سکوت اختیار میکنم و الان حتی حوصله خودمم ندارم چه برسه به کل کل در مورد خوشایند های جناب هامرز دادفر..

 

خاتون سکوت و بی تحرک بودنم و بعد اون جمله کذاییش به چی برداشت میکنه رو نمیدونم اما خیلی سری به تاسف تکون داده و دلسوزانه میگه..

_دوست ندارم اذیت بشی تو دختر خوبی هستی و جاه طلب نیستی. نمیخوام کاخ آرزوها و آینده تو خراب کنم اما هامرز تا حالا پای هیچکس نمونده و به نظر هم نمیاد بمونه.

 

اینبار واقعا چیزی برای گفتن ندارم.. کاش میتونستم فکر کنم این زن از روی بدخواهی داره جلوی پام سنگ میندازه و میخواد دکم کنه..

اما… اما امان از اون حس دخترانه ای که ساده لوحانه داشت فکر میکرد تونسته دل این مرد سنگی رو نرم کنه و جایی تو قلبش به دست بیاره.

 

خدا بهم رحم میکنه که خاتون بلاخره از مسند سخنرانیش پایین میاد و دست از سر آشوبی که تو سرم به پا کرده برمیداره.

_نمیدونم چه رابطه ای باهم دارین و قراره باهم چه کاری رو انجام بدین اما اگر هامرز بهت وعده وعیدی داده یا حرکتی کرده که اشتباه برداشت کردی قاطعانه بهت میگم، روی خودت قمار نکن دختر جون که هامرز قمار باز قهاری و برد ازش امری محال..

مخصوصا که تو رابطه خونی مستقیمی با اون مرد داری و هامرز کینه ای ترین آدمی که من تا به حال دیدم.

 

 

 

تنم سنگینه و حجم زیادی، از حرف ها و اطلاعاتی که در طول ساعت گذشته به دانسته هام اضافه شده هنوز جمع بندی نشده..

وسط اغتشاشات فکریم هرچیزی که شنیدم با تصویری شبیه سازی شده جولون میدن و هر بار یکیشون چند ثانیه ای از حواس و تمرکزم و به خودش اختصاص میده.

 

آفتاب کم جون پاییزی غروب کرده و روشنایی مصنوعی چلچراغ ها عمارت مجلل و پر نور کرده.

میخوام بخوابم یه جای آروم و بی صدا، یکم گم شدن تو بیخبری دنیای خواب تا آرامش بگیرم.

اما هنوز غذای مادرم و ندادم و هیچ دلم نمیخواد اونو قاطی بی رحمی روزگار کنم.

به اندازه کافی از همه طرف ضربه خورده و تاوانش خوابیدن بی چون و چرا روی اون تخت لامصب.

 

با تشکر کم جونی از خواهرای کنجکاو اما مسکوت از ترس خاتون، سوپ رقیق و میبرم توی اتاقم اما قبل از بستن در سروصدای اومدن سروش که به طبع هامرز هم باهاشه از سرسرا بلند میشه.

آهسته درو میبندم و ثانیه ای دستم رو کلید پشت در مکث میکنه و در آخر به امان خودش میزارمش.

 

دور لب هاش و با دستمال مرطوب آهسته پاک میکنم و تمام مدت نگاهش داره چهره ام و کنکاش میکنه.

غذاش به نظر داره کم میشه و امتناعش از خوردن منو نگران میکنه.. باید سری به دکترش بزنم فقط با تماس های گاه و بیگاه کاری از پیش نمیره.

 

شایدم به صلاحدیدش خود مامان و بردم برای معاینه هرچند تا حالا با وجود شرایط مامان و لطف همکاری ، استاد خودش قبول زحمت کرد و چند باری برای ویزیت اومدن خونه..

اونم خونه ای که نشون میداد وضعیت مالی درست درمونی نداریم. اما حالا با این کاخ به چه عنوان بیارمش دیدن مامان؟..

نمیگه یه شبه سیندرلا شدی و یه پرنس عاشقت شد نونت افتاد تو روغن!؟

حالا بیا بهش حالی کن دو روز دیگه زمان جادو تموم میشه و من همون دختر خاکستر نشینم که بودم.

 

آهی که جون میکنه بالا بیادو تو گلو خفه میکنم و در عوض لبخند ملایمی براش روی لب میارم و …

دری که پشت سرم با تقه ای آهسته باز میشه و دستم روی صورت مادرم خشک.. رو برنمی گردونم و به کارم ادامه میدم و چند ثانیه بعد دوباره بسته و نفس من به آرومی از سینه بالا میاد.

 

من خیلی وقته با واقعیت زندگی کنار اومدم.. افسانه های زیبا پر از شاه پریون و سوار سفید پوش رویاست و آرزو، اسمشم روشه افسانه..

که اگر واقعیت بود میزاشتن مستند..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 153

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x