رمان از کفر من تا دین تو پارت 205

4.5
(25)

 

 

برای زنی که نه دیده بودم نه تعریفش و شنیده بودم ناراحت شدم. سلول های سرطانی توی نقطه ای که اوج آرزوهاش و باهاش رج زده و رویا چیده لونه کرده بود.

برای سراب پیش رو از حقیقت زندگیش چشم پوشید از عشق و میوه عمرش رد شد و آخرش جز خاک گور چیزی نصیبش نشد..به نظرم قبل از سرطان این درد اونو از پا در آورد.

_میخواست برگرده و آخرای عمرش و تو کشور خودش بگذرونه اما اجل مهلتش نداد و همونجا با وجود تنها پسرش چشم از این دنیا بست.

 

آهی میکشه و انگار دوباره توی لحظه ای بین دو زمان گم میشه..

_وقتی که پسره از اون سر دنیا برمیگرده سه چهار سالی از رفتنش میگذشته و حالا تقریبا نوجوون به حساب میومد.

رفتنش چیزی رو که درست نکرد اوضاع رو بدتر هم کرد.. اگر اولش با حسادت بچه گانه راهی غربت شد اما برگشتش با کلی کینه و عقده انباشته تو دلش اونم از همه ی اونایی که تو محکمه خودش مسئول مرگ مادرش و تنهاییش میدونست، بود.

 

نگاهی بهم میکنه و من هنوز از همون یک ساعت پیش مثل که ضربه فنیم کرد مثل آدم های حیرون نگاهم مات روبه رو و قلبم درد میکنه ..

_هامرز خیلی شبیه پدرشه بیشتر از هرمزان.. اخلاقش اما تقریبا مخلوطی از هر دو والدینشه..

پدر و مادرش به فاصله کمی از همدیگه از دنیا رفتن و هرمزان میدون باز کرد و خودش و محق دونست تا بدون هیچ سد و مانعی برای هامرز کدخدایی کنه و ادعا داشت میتونه زمام همه مستقلات و کارخونه هارو دست بگیره.

 

 

فکرش هم بعیده که کسی بتونه به این هامرز زور بگه و قسر در بره. هر چند بخواد تو سنین جوونتراش بوده باشه.

_اما نمیدونم دور اندیشی هاتف بود یا شناخت بچه هاش قبل اینکه دستش از دنیا کوتاه بشه امولش و تقسیم کرده و حق هر کدوم و جدا کرد.

هرچند هیچوقت اون وصیتنامه مورد قبول هرمزان نشد و با اینکه کلی از اموال بهش رسیده بود اما نمیدونم چه مرگشه که هنوزم بعد این همه سال چشمش دنبال این عمارته و به هر بهانه ای هر چند وقت یکبار جلوی هامرز سبز میشه و پشنهاد های مثلا وسوسه انگیزی میده تا بتونه از چنگش درش بیاره.

 

 

یاد اون دورهمی که اون شب اینجا داشتن میفتم. مشخصا رفتار هرمزان نمونه بارز یک فرد خودخواه و صاحب اختیار بود.

هامرز حق داره نخواد تنها برادرش دورو برش تاب بخوره که حرص و طمع مال و اموالش و اونم غیر منطقی داره.

اما چرا عشقی که به بچه های هرمزان داره برام قابل درک نیست!؟ این خانواده کم جمعیت هم رازهای زیادی در خودش داره.

 

 

 

 

فکر میکردم صحبت های خاتون تموم شده اما انگار هنوز نتونسته این قصه دراز و به آخر برسونه و نمیدونم چرا وقتی من و از هامرز منع میکنه داره زندگینامه خودش و اطرافیانش و برام کالبدشکافی میکنه..

_نمیدونم چند سال پیش بود شاید همون سال های اول که هاتف توی تصادفی که هیچ وقت راننده خاطیش پیدا نشد و هامرز جوون ناپخته ای که از مرگ پشت هم مادر و پدرش هنوز گیج و سردرگم بود اتفاق افتاد.

 

انگار این بخش ماجرا براش خیلی سخت باشه نفسی از غم و اندوه تازه میکنه..

_مرگ شهره برای من خیلی دردناک بود سنی نداشت اما آرزوهای زیادی داشت که اونم رفت زیر خاک کلا انگار قسمت نبود زن های هاتف عمر زیادی داشته باشن.

حتی از خواهر خودم هم بهم نزدیکتر بود. دو تا دوست صمیمی که از زمان دوره راهنمایی رابطه مون ادامه داشت .

 

 

لیوان آبش و اینبار برای پایین دادن بغضش بلند میکنه و سر میکشه..

_بگذریم… همون موقع ها بود که هرمزان با همدستی یکی که تقریبا امین خانواده بود و بعدا هامرز تونست به رابطه پشت پرده شون باهم پی ببره، تمام اموال هامرز و طی یک قرارداد که در اصل کلاهبرداری بیش نبود از چنگش دربیاره..

اما نمیدونم چی شد و کی خبر آورد که لحظه آخر هامرز از زدن آخرین امضا پشیمون شد و قرارداد و باطل کرد.

الان با خودت میگی که چرا دارم اینارو برات تعریف میکنم. چند وقت پیش ازم پرسیدی چرا رابطه دو برادر به این شدت داغونه و این میتونه پیش زمینه روابطشون و برات تا حدی روشن کنه اما حرف اصلی من یه چیز دیگه ست …

من میدونم تو کی سامانتا…

 

 

متوجه منظورش نمیشم شایدم اشاره اش به نسبتم باطایفه مون بود!؟

_سروش بهم گفت اینجا چه خبره و چه اتفاقاتی افتاده.. تو نوه همون مردی هستی که داشت با همدستی هرمزان اموال هامرز و بالا می‌کشید و باید بگم کم هامرز و اذیت نکرد.

 

یکه خورده چشم روهم میزارم و سری به افسوس تکون میدم.. شاید لبخند غیرارادی هم روی لبم نشسته بود.

میدونستم یه چیزی فراتر از یه کینه قدیمی این وسط هست و این مردی که من دیده بودم جواب های و با هوی نمیداد بلکه سونامی به راه می انداخت..

حالا من شده بودم همون مجسمه پری دریای که نوک کشتی میخش میکردن تا طوفانو بادو بارون و بشکاف و پیش بره.

سیبل آماج حملات… سامانتا..

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
4 ماه قبل

هر چند تقریبا یک هفته ای از پارت قبل میگزاره,ولی من کوتاه بیا نیستم😶هر روز منتظرم.بالاخره موفق شدم.😊مرسی,و ممنونم نور جونم😘

Seti
4 ماه قبل

خب داستان واقعا قشنگ شده مخصوصا حالا که داره باز میشه اما من واقعا شکایت زیادی به پارت کوتاه و هفته درمیون دارم لطفا هر جور میشه درستش کنید

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x