رمان رسم دل پارت ۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه شیدا تو لاک خودش بود و اصلا حواسش به اطراف نبود. تو گوشیش داشت با مهشید چت میکرد و برای فردا قرار میذاشت تا همدیگه رو ببینن.…
رمان رسم دل پارت ۹۴2 سال پیشبدون دیدگاه شیدا بهت زده داشت فقط سارا رو نگاه میکرد و اصلا باورش نمیشد که این همون ساراست که تا همین چند ساعت پیش همیشه مهربون بود و حمایتگر؛…
رمان رسم دل پارت ۹۳2 سال پیشبدون دیدگاه شیدا آروم به سمت در خروجی رفت و وقتی وارد محوطه شد نفس عمیقی کشید و ریههاش رو پر از هوای تازه کرد. یه دور قدمی تو محوطه…
رمان رسم دل پارت ۹۲2 سال پیشبدون دیدگاه کیاوش آروم توی گوش سارا زمزمهای کرد که سارا خجالت زده با گونههای سرخ ازش جدا شد و گفت: -واقعا ممنونم انتظارش رو نداشتم. خیلی…
رمان رسم دل پارت ۹۱2 سال پیشبدون دیدگاه سارا تمام مدت با لبخند ملیحی شاهد حرکات پری بانو بود ولی حرفی نمیزد. کیاوش جلوی یه رستوران شیک و مجلل پارک کرد و سریع از ماشین…
رمان رسم دل پارت ۹۰2 سال پیشبدون دیدگاه توی دلم آهی کشیدم. هیچ کس توی این خونه به فکر من نبود و دلش برای من نسوخته بود. هر چه که بود فقط بچه بود و بچه؛…
رمان رسم دل پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه کیاوش بوسهی داغی روی گونهی سارا گذاشت و گفت: -شام مهمون من همون رستوران همیشگی که خیلی دوست داری. قبوله؟ سارا لبی برچید و معترض…
رمان رسم دل پارت ۸۸2 سال پیشبدون دیدگاه مهشید که هیچ درکی از ترس و استرس شیدا نداشت مکثی کرد و خواست شیدا رو کمی دلداری بده و گفت: -شیدا جون خیلی سخت نگیر…
رمان رسم دل پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه به محض این که در رو باز کرد سارا نفسش رو بیرون داد و با نگرانی پرسید: -کجایی شیدا جون؟ حالت خوبه؟ چرا در رو باز نمیکردی؟…
رمان رسم دل پارت ۸۶2 سال پیشبدون دیدگاه کیاوش از اکرم خانم یه لیوان آب خواست و خم شد و سارا رو از جاش بلند کرد و گفت: – باز فشارت میفتهها بسه دیگه، عزیزم…
رمان رسم دل پارت ۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه واقعا فشار زیادی رو روی خودم حس میکردم. جو پر تنشی شده بود و همه چشم و امیدشون به من بود. اگر ناامیدشون میکردم چی؟! اگر این…
رمان رسم دل پارت 842 سال پیشبدون دیدگاه دل توی دلم نبود. تمام شب رو بیدار بودم و کلافه؛ فردا همون روزی بود که براش روز شماری میکردم. هی توی اتاق قدم میزدم و دم…
رمان رسم دل پارت ۸۳2 سال پیش۱ دیدگاه پری بانو که از این همه چرب زبونی شیدا خوشش اومده بود کتابش رو بست و روی میز گذاشت و ابرویی بالا انداخت و گفت: -به…
رمان رسم دل پارت ۸۲2 سال پیش۱ دیدگاه من که از خدام بود که بازم شیرینی درست کنم چون با این کار آرامش میگرفتم. خوشحال با ذوق لبخندی زدم و گفتم: -آره آره اگه…
رمان رسم دل پارت ۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه حق با سارا بود خیلی بی احتیاطی کرده بودم. سر به زیر آروم چشمی گفتم و ساکت شدم. که سارا ادامه داد: -آفرین دختر خوب…