شیدا بهت زده داشت فقط سارا رو نگاه میکرد و اصلا باورش نمیشد که این همون ساراست که تا همین چند ساعت پیش همیشه مهربون بود و حمایتگر؛ که شیدا میتونست به بودنش دلگرم باشه. بغض بدی به گلوش چنگ انداخته بود و راه نفس کشیدنش رو بسته بود.
از شدت عصبانیت و ناراحتی سوئیچ توی دستش رو فشار میداد طوری که حس کرد تیزی کلید دستش رو زخم کرده و جاش میسوزه. از شدت ترس و ناراحتی دندونهاش قفل شده بود و تمام بدنش میلرزید.
چند تا حس ناخوشایند به سراغش اومده بودن حس ترس و ناراحتی و له شدن غرورش! پیش خودش فکر میکرد آخه مگه من چه خطایی رو انجام داده بودم که باید این جوری توبیخ و خرد میشدم! جز این که چند قدمی رو برای خودم تو خیابون پیاده رفته بودم!
حالش اصلا خوب نبود و منتظر یه کلمهی دیگه از جانب سارا بود تا بغضش بترکه و شروع به گریه کردن بکنه ولی به خاطر غرورش خودش رو سفت نگه داشته بود تا بیشتر از این جلوشون خرد نشه و ضعف نشون نده.
سارا دهن باز کرد تا دوباره تشری به شیدا بزنه که همزمان کیاوش تکیهاش رو از ماشین گرفت و پشت سر سارا ایستاد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
-بسه دیگه سارا جان. خدا رو شکر که اتفاق بدی نیفتاده. بیا برو پری بانو رو صدا بزن تا بریم.
سارا در حالی که هنوز آتیش خشمش خاموش نشده بود میخواست باز ادامه بده که پشیمون شد و حرفش رو خورد. با حرص نگاهی به سر تا پای شیدا انداخت و در حالی پاشو به زمین میکوبید و واقعا کهای زیر لب گفت و چادرش رو جمع کرد و به سمت محوطهی رستوران رفت.
شیدا شرمسار زیر چشمی نگاهی به کیاوش انداخت و اصلا متوجه نشد که کی چشمهی جوشان اشکهاش شروع به باریدن کرد. به خودش که اومد دید کیاوش جلوش وایستاده و منتظر به سمتش دست دراز کرده.
اولش متوجه منظور کیاوش نشد و سوالی نگاهش کرد که کیاوش گفت:
-لطفا سوئیچ ماشین رو بدین تا روشنش کنم. خودتون هم بشینین تو ماشین حالتون خوب نیست.
از کیاوش چشم گرفت و آروم سوئیچ رو کف دست کیاوش گذاشت و آروم زیر لب زمزمه کرد:
-متاسفم؛ ببخشید که نگرانتون کردم.
کیاوش در حالی که به سمت ماشین میرفت جواب داد:
-اشکالی نداره پیش میاد. سوار شین لطفا.
آروم با دستمال مچاله شدهی توی دستش اشکهاش رو پاک کرد و ماشین رو دور زد و از در دیگهاش سوار شد. نگاهی به بیرون انداخت پری بانو و سارا داشتن به ماشین نزدیک میشدن. ازشون چشم گرفت و به سمت خیابون رو برگردوند.
کیاوش شیشه ماشین رو پایین داده بود و دستش رو به سمت بیرون تکیه داده بود. کلافه دستی لای موهاش کشید و نفسش رو بیرون داد و قبل از این که پری بانو و سارا سوار ماشین بشن. از آینه نگاهی به شیدا کرد و آروم گفت:
-سارا منظور بدی نداشت. فقط به خاطر نگرانی کمی عصبی شده بود. امیدوارم نگرانیها و حساسیتهاش رو درک کنید.
شیدا که انتظار دلجویی کردن کیاوش رو نداشت لبخند محوی گوشهی لبش نشست و گفت:
-بله متوجه هستم. میفهمم؛ اشکالی نداره.
پری بانو به محض نشستن تو ماشین به سمت شیدا سر چرخوند و نگران پرسید:
-حالت خوبه شیدا جون؟ حسابی نگرانمون کردی. از این به بعد بیشتر مراقب خودت باش.
شیدا سر به زیر آب دهنش رو قورت داد و گفت:
-بله خوبم. ببخشید نگرانتون کردم.
سارا که فقط کمی از حرصش خوابیده بود. سوار ماشین شد و در رو کوبید. بلافاصله معترض به کیاوش تشری زد و گفت:
-راه بیفت دیگه منتظر چی هستی؟!
کیاوش که میدونست سارا چقدر عصبیه بی هیچ حرفی حرکت کرد. شیشه ها رو بالا داده بود و کولر ماشین روشن بود. بوی عطر نرگسی که شیدا زده بود تو کل فضای ماشین پیچیده بود.