پری بانو که از این همه چرب زبونی شیدا خوشش اومده بود کتابش رو بست و روی میز گذاشت و ابرویی بالا انداخت و گفت:
-به به از این سلیقهها هم داشتی و ما نمیدونستیم! حالا بیار بببینم چه کردی.
با صدای بلندی اکرم رو صدا زد و گفت:
-اکرم بشقاب و کارد و چنگال بیار بعدش هم کیاوش رو صداش بزن بیاد. بچه خستهاست؛ از بوی این کیک هم معلومه که حسابی خوشمزهاست و اشتها رو باز میکنه. حتما کیاوش هم خوشش میاد.
شیدا از تعریف پری بانو ذوق کرد و کیک رو آروم روی میز گذاشت و گفت:
-نظر لطف شماست. امیدوارم واقعا خوب از آب در اومده باشه.
با تعارف پری بانو، شیدا رو مبل نشست و منتظر سارا و کیاوش شدن بعد از چند دقیقه هر دو با هم دست تو دست هم پلهها رو پایین اومدن. شیدا از جاش بلند شد و سلامی داد که کیاوش به جواب کوتاهی اکتفا کرد و گفت:
-سلام احوال شما؟ بفرمایید خوش اومدین.
سارا با دیدن کیک روی میز ذوق زده به سمت شیدا رفت و بغلش کرد و گفت:
-آفرین شیدا جون چه کردی! فکر نمیکردم این قدر زود دست به کار بشی. بشین عزیزم.
اکرم خانم با سینی قهوه و چای وارد سالن شد و سینی رو روی میز گذاشت که پری بانو گفت اکرم خودت زحمت اون کیک رو هم بکش که همه منتظریم. با اولین تکهای از کیک که پری تو دهنش گذاشت بهبهی گفت و ادامه داد:
-عالی شیدا جون دست و پنجهات طلا خیلی خوشمزه شده. خیلی وقت بود همچین کیک خونگی خوشمزهای نخورده بودم.
بعد نیم نگاهی به سارا انداخت و با پوزخندی گفت:
-والاه کلا کسی توی این خونه پیدا نمیشه کیک بپزه. مجبوریم کیک قنادی بخریم.
کیاوش که بشقاب کیک توی دستش خشک شده بود داشت با حرص مامانش رو نگاه میکرد. ولی پری بانو کوتاه نمیاومد و سارای بیچاره رو به رگبار تیکه بسته بود. سارا هم طبق معمول سر به زیر و ساکت مشغول خوردن کیکش بود و سعی میکرد خودش رو به نشنیدن بزنه.
شیدا که دید جو خیلی سنگینه تک سرفهای کرد و رو به سارا گفت:
-سارا جون چطور شده؟ به نظرت میشه روش حساب کرد؟ یه نمرهای بهم بده خانم معلم.
شیدا لبخندی زد و منتظر داشت سارا رو نگاه میکرد. سارا با لبخندی سر بلند کرد و با نگاه خیلی مهربونی جواب داد:
-عالیه عزیزم. مامانت حق داشته بگه از هر انگشتت یه هنر میباره. من که بیستت رو دادم.
شیدا با خوشحالی سر به زیر انداخت و تشکر کرد. سارا سر چرخوند سمت کیاوش که هنوز داشت زیر چشمی با عصبانیت مامانش رو نگاه میکرد و گفت:
-کیاوش جان چرا نمیخوری؟ پای سیب که خیلی دوست داری. بخور ببین شیدا جون چه کرده.
کیاوش نفسی گرفت و ابروهای در هم کشیدش رو از هم باز کرد و گفت:
-چشم الان میخورم.
تکهای از کیک رو با چنگال دهنش گذاشت و مزه مزه کرد و رو به شیدا که داشت با هیجان نگاهش میکرد گفت:
-بله عالی شده. رنگ و بوی خوبی هم داره دستتون درد نکنه. زحمت کشیدین.
قبل از این که شیدا بخواد جوابی بده پری بانو فنجون قهوهاش رو روی میز گذاشت و گفت:
-ماشاالله به این همه سلیقه و کدبانوگری که شیدا جون دارن. آدم یه کدبانوی خانم مثل شیدا تو خونهاش داشته باشه هیچ وقت پیر نمیشه.
کیاوش چشم غرهای به مامانش رفت و با جدیت تمام گفت:
-بله خدا خوشبختشون کنه.
کیاوش کیکش رو خورده و نخورده روی میز گذاشت و از جمع معذرت خواهی کرد و کارش رو بهانهای کرد برای ترک اون فضا. دلش نمیخواست حضورش باعث بشه بیشتر از این پری بانو؛ سارا رو خرد بکنه. در حالی که پلهها رو بالا میرفت با صدای بلندی سارا رو صدا زد و گفت:
-سارا جون چند دقیقه بیا این لپتاپ رو راه بنداز تا من کارهام رو انجام بدم. باز روی برنامه هنگ کرده.
همه متوجه شدن که صدا زدن سارا فقط یه بهانه بود. سارا هم آخرین تکهی کیکش رو توی دهنش گذاشته بود بعد از مکثی گفت:
-الان میام عزیزم.
بعد مقداری از قهوهاش رو نوشید و رو به شیدا گفت:
-خیلی عالی بود عزیزم. ممنون بابت عصرانه، حتما همین کارت رو ادامه بده تا بیشتر سرگرم بشی.
چشمکی به شیدا زد و با لبخند از جاش بلند شد. خداحافظی کرد و به سمت پلهها رفت. قبل از این که از اونجا دور بشه پری بانو پشت چشمی نازک کرد و با صدای بلندی گفت:
-شیدا جون دیگه از این کارها نکنیها نباید خودت رو خسته کنی و به خودت فشار بیاری. این یه چیزی واسه خودش گفت. هر وقت حوصلهات سر رفت بگو با کیاوش بریم بیرون و خرید و گردش تا تو خونه حوصلهات سر نره. خرید بهترین سرگرمی برای یه خانمه. تو تهران کلی فروشگاههای متنوع و شیک هست برای خرید که اگه بخوایم هر روز یکیش رو بریم بازم تموم نمیشه. تو فقط لب تر کن من اجازه نمیدم این احساس دلتنگی و تنهایی بکنی. فقط مواظب خودت باش.
شیدا که میدونست پری بانو همهی این حرفها رو به خاطر حرص دادن به سارا داره میزنه فقط چشمی گفت و بحث رو ادامه نداد. بعد از خوردن قهوهاش خداحافظی کرد و به سوئیت خودش برگشت. باز هم استرس و اضطراب سراغش اومده بود. طول هال رو قدم میزد و به آیندهی نامعلومش فکر میکرد. نمیدونست این روزها چرا این قدر دیر میگذرن و تموم نمیشن.
یک هفته دیگه رو هم که براش قد یک سال گذشته بود پشت سر گذاشت. اوایل وسوسه میشد برای چک کردن هر روز تست بارداری. ولی بعدش از این کار خسته شد چون جوابهای منفی هر روز استرسش رو بیشتر میکرد. روزهای آخر بیخیال بیبی چک شده بود. و به گفتهی سارا به خدا توکل کرده بود و همه چیز رو دست خدا سپرده بود. اینجوری کمی دلش آروم شده بود. ولی امشب باز هیجان و استرس تمام وجودش رو گرفته بود. فردا صبح باید به آزمایشگاه میرفتن.
وای از این پری بانو چند سالشه؟😂