رمان شالوده عشق پارت ۱۸۸ 4.9 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه تا لب هایمان جدا شد، نفس نفس زنان و حرصی گفتم: -امیرخان چیکار میکنی؟ من که هنوز پیشنهادتو قبول نکردم! مثل یک شکارچی نزدیکم شد…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۷ 4.3 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه -دیونه میشم یه روز از دست قلدری های این پسر دیوونه میشم من… زیبا یه چای سبز برام درست کن سرم داره میترکه. -چشم خانوم …
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۶ 4.7 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه اینطور کارها به کل برای این مرد تحریف نشده بود. لمس شدن هر قسمتی از پوست من توسط یک مرد دیگر به هیچ عنوان در…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۵ 4.3 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه لحظهای چشم بستم و سپس آنی که زبان باز و شروع به صحبت کرد، هیچ شبیه من نبود. حرصی در وجودم زبانه میکشید که…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۴ 4.3 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه حرفش را زد و تا خواست از کنارم رد شود سریع آرنجش را گرفتم. -صبر کن خانوم دکتر -ببخشید ولی خیلی کار دارم…
رمان شالوده عشق پارت۱۸۳ 4.4 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه گوشهی لبش را گزید و در حالی که معلوم بود به سختی در حال کنترل خودش است تا قهقهه نزند، لب هایش را به گوشم چسباند و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۲ 4.5 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه دیوانگی بود و مرد مقابلم هیچ جوره نمیخواست این موضوع را بفهمد! تمام دیشب را آنقدر میان بازوهایش نگهم داشت و بوسیدتم که حس میکردم تمام…
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۱ 4.2 (33)1 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان از اتاق بیرون زد و ناگهان به خود آمدم. اصلاً من چرا بخاطر آن مردک دیوانه تا این حد خودم را آزار میدادم؟ …
رمان شالوده عشق پارت ۱۸۰ 4.4 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه -من… من نمیدونم چی باید بگم. شنیدن این حرف ها یعنی راستش آمادگیشو نداشتم! آن سپر دفاعیام را با حرف های چرب و نرمش پایین…
رمان شالوده عشق پارت۱۷۹ 4.2 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه از نزدیک به چشمان هم خیره شدیم. مانند همیشه حس خاصی که هردویمان نسبت به هم داشتیم و فقط خودمان میتوانستیم وجودش را بفهمیم،…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷۸ 4.4 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه زمرد نگاه ناراحتش را در اتاق چرخاند. -خانوم مردم اینجا خیلی مهربون و خیرن اما متاسفانه خیلی هم ساده هستن. سر جریان دختر باکره هم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷۷ 5.3 (16)1 سال پیشبدون دیدگاه -وقتی پسرش برمیگرده و میبینه اون دختر ازدواج کرده و چه بلاهایی سرش اوردن، دیوونه میشه. به مادرش میگه ازش متنفره. بارو بندیلشو جمع میکنه میزاره میره.…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷۶ 4.4 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه -ای وای… چی داری میگی؟! -حقیقتو متاسفانه! -خب؟ بعدش؟! -تو همین دوران برای اینکه کمتر فکر و خیال کنه شروع میکنه روزها کمک یه…
رمان شالوده عشق پارت۱۷۵ 4.1 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه کم کم همه دورمان جمع میشدند و چیزی نگذشت که مردم دستان پیرزن را از تنم جدا کردند و مردی فریاد کشید. -برو خونت…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷۴ 4.6 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: پر تردید وارد سالن شدم. گندم و آذربانو و دکتر همایی گرد هم نشسته و چای مینوشیدند. جمعشان طوری بود که انگار…