پارت 40 رمان نیستی1

بدون دیدگاه
…..همون لحظه هرمس ظاهر شد از گوشه ی چشم میپاییدمش، بی حرکت ایستاده بود   به سمت لبه ی سقف حرکت کردم از اون بالا به پایین نگاه کردم، ارتفاعِ…

پارت39 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    این حرفا مثل بمب تو سرم صدا داد دلم میخواست با مشت تو دهنش بزنم با عصبانیت از جا بلند شدم و گفتم :پس دزدیدن مهدا هم کار…

پارت 38رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ….. با ورودت به این روستا مخصوصا این خونه شرایط به کل عوض شد من اجازه ی ورود به خونه پدر بزرگت و نداشتم و نمیتونستم ازت مراقبت کنم…

پارت 37رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  …..که صدای محمد کل فضا رو پر کرد محمد : تیرداد از اون موجود فاصله بگیر اما تیرداد انگار جادو شده بود زمان به سرعت میگذشت محمد سریع خودش…

پارت36 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    به خاطر عجز و ناتوانی جسمی و فشار روحی که روم بود توان بلندشدن نداشتم روی زمین افتاده بودم و زار میزدم تمام بدم گِلی شده بودو به…

پارت 35رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  نمیدونم چقدر گذشت که با صدای تقه ای به خودم اومدم بلند شدم و پشت در ایستادم تهمینه:بله هرمس:منم میخام بیام داخل تهمینه :قبلا بدون اجازه میومدی هرمس:بیام؟ سکوت…

پارت 34 رمان نیستی1

۲ دیدگاه
    همه توی سکوت نگاهم میکردن بعد از مدتی مامان دستم و کشید و همینطور که به سمت اتاق میکشید گفت :پاشو دختر یه دوش بگیر از این حال…

پارت 33رمان نیستی 1

۱۱ دیدگاه
  تو تموم این مدت فقط گریه میکردم و صورتم و چنگ میزدم دیگه خبری از اون سستی چمد دقیقه ی پیش نبود احساس میکردم شبیه به یه بادکنک شدم…

پارت32رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      ~از زبان تهمینه~ توان ایستادن نداشتم همش به این فکر میکردم اگه حصار شکسته بشه چه اتفاقی میوفته یعنی امکان داره اون جن های کافر و عصبانی…

پارت31 رمان نیستی1

بدون دیدگاه
    امیدوارم روزی که فهمید چه دروغ گفتم بهش، ازم متنفر نشه این راه یه الودگی خاصی داره وقتی الوده اش بشیدیگه نمیتونی خودت و تمیز کنی مثل مردابه…

پارت 30رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    منو محمد جفتمون توی سکوت غرق در فکر بودیم محمد ادم اجتماعی بود و زود خودشو تو دل خوانوادم جا داده بود مخصوصا کیومرث که بعد از صحبت…

پارت 29 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    پوفی کشیدم و از سرویس بهداشتی خارج شدم بوی شهوت که اطرافم و پر کرده بود داشت خفه ام میکرد توی راه رو با فاطمه برخوردم ،با استرس…

پارت 28 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ….. تا طلسم اون دفینه ی کوفتی و بشکنم حالا دیگه مهم نیست ، اون زمانی که مادرم مریض بود و به پول احتیاج داشتم نشد ، حالا که…

پارت 27رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ‌از زبان محمد : هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره به این روستا برگردم از اخرین باری که به اینحا اومدم پنج سال میگذره از بلو ورودم خاطرات به ذهنم…

پارت 26رمان نیستی 1

۲۶ دیدگاه
    میدونستم باز هم بی رحمانه میخواد یه سری حقایق و به روم بیاره نگاه لرزونم و به چشم هاش دوختم تا حرفش و بزنه محمد:اولین راه که از…