…..

تا طلسم اون دفینه ی کوفتی و بشکنم

حالا دیگه مهم نیست ، اون زمانی که مادرم مریض بود و به پول احتیاج داشتم نشد ، حالا که هم مادرم مرده و پول برام بی ارزش شده دیگه برام مهم نیست

با ورودم به خونه با حجم زیادی از اضدحام و استرس و خشم مواجه شدم تو کل مسیر گذروندن حیاط به داخل خونه به صورت ذهنی باهاشون ارتباط برقرار کردم و متقاعدشون کردم که کاری به گنجینه اشون ندارم

اون ها هم فقط چند ساعت فرصت موندن بهم دادن

واقعا برام سواله جد این دختر چرا باید 170 تا جِن سرتق و نگهبان گنج خونوادگیشون بزاره اگه یه اژدها میزاشت کارم راحت تر بود

بعد از سلام و احوال پرسی یه گوشه نشستم تهمینه رو پای پدرش نشسته بود و خودش و برای پدرش لوس میکرد میدونستم لوس و دردونه اس ولی نه در این حد ، از این حد از لوسی چندشم شد و کمی صورتم و جمع کردم و نگاهم و از روشون برداشتم

بوی شهوت کاملا به مشامم میخورد اما نمیدونستم مربوط به چه کسیه

همه چی با هم قر و قاطی شده بود حتی مساعل توی ذهنم ، و من به شدت کلافه بودم، این خونه واقعا شوم بود

رو به تیرداد گفتم؛تیرداد جان سرویس بهداشتی کجاست ؟

تیرداد:طبقه بالا اخرین در، سمت راست

یه جوری حرف میزد انکار طلبکار بود مهم هم نبود من عادت کرده بودم به افکار این جماعت

سریع وارد سرویس بهداشتی شدم ایلشن زود تر از من رسیده بود رو بهش گفتم :سریع هرمس و به اینجا بیار

به ثانیه نکشید که هرمس کنارم جا گرفت

سر تعظیم فرو اورد و گفت :با من کاری داشتی

با شک بهش گفتم :هرمس نزدیکی تو به این دختر اصلا اصولی نیس در هر صورت اون میمیره

هرمس :نمیزارم اگه شما کمک کنید زنده میمونه

محمد :اون یه دختره طاقت نمیاره

هرمس :اون قدرتمنده

محمد :یه نگاه به بیرون بنداز اون یه دختر ناز پرورده اس

هرمس :اون میتونه

آه از نهادم بلند شد واقعا جن لجبازی بود من سختی زیاد کشیدم درد زیاد کشیدم تا پای مرگ رفتم تو بدترین شرایط و موقعیت ها بودم و زنده موندم لحظه ای تهمینه رو توی همون شرایط و موقعیت ها تجسم کردم

نه این دختر زیادی ظریف و نحیف بود ،طاقت نمیاورد