پوفی کشیدم و از سرویس بهداشتی خارج شدم
بوی شهوت که اطرافم و پر کرده بود داشت خفه ام میکرد
توی راه رو با فاطمه برخوردم ،با استرس نگاه خیره ای بهم انداخت
منبع بو رو پیدا کردم ، بوی شهوت از همین دختر بود، قبل از اینکه وارد ذهنش بشم و ذهنش و بخونم سرش و پایین انداخت و ازم فاصله گرفت
گوشه ی لبم بالا اومد ، با کلافگی به اطراف نگاه کردم هرمس کنارم ظاهر شد و گفت :همش به خاطر کیومرثه
محمد :اگه تهمینه بفهمه تمام این مدت فاطمه بخاطر برادرش باهاش رفاقت کرده چه حالی میشه ؟
هرمس سکوت کرده بود و توی فکر بود اروم زمزمه وار گفتم :دلم براش میسوزه
جای قبلم نشستم و سعی کردم با حفظ ظاهر زیاد جلب توجه نکنم
توی سکوت به صحبت های تهمینه و پدرش گوش سپردم
~از زبان تهمینه ~
بابا:خوب دختر زرنگم بکو ببینم فهمیدی اون چه حسیه؟!
تهمینه:بابا من اصلا وقت نکردم بهش فکر کنم
بابا: از دست تو دختر سوال به این اسونی نفهمیدی ؟
تهمینه:کجاش اسونه بابا ، حسی که بده ولی خوبه ، اون چیه که خوبه ولی بده ؟!
همون لحظه صدای محمد بلند سد و با قاطعیت گفت :شهوت
برای لحظه ای همه جا ساکت شد
سوالی پرسیدم:مگه شهوت حسه؟!
محمد :حس نیست ولی چیز بدیه که حس خوبی داره
ابرو بالا انداختم و با اعتراض گفتم :کی گفته شهوت بده که خوبه ؟!
محمد ابرو بالا انداخت و گفت : یعنی خوبه ؟!
سکوت کردم حرف برای گفتن زیاد داشتم اما شرم از بابا مانع حرف زدنم شد
محمد :قبایل صوفی یه اعتقاد دارن اونم اینه که اگه میخوای رهبر خوبی باشی باید شهوت و سرکوب کنی برای اینکه قدرتمند باشی باید سرکوبش کنی و من به این باور دارم که شهوت عامل اصلی هر گناه و زشتیه
اخم کردم و گفتم : اینطور نیست اتفاقا شهوت خیلی هم میتونه شیرین باشه مخصوصا با کسی که ….
به صورت بابا نگاه کردم که با کنجکاوی بهم نگاه میکرد و گوش تیز کرده بود
لب به دندون گرفتم و سرم و پایین انداختم
بابا سینه اش و صاف کرد و گفت :منظور من شهوت نبود رسول خدا (ص) فرمودند که شهوت خوبه اما طوری که کنترل بشه برای همین فرمودند که با ازدواج نصف دین کامل میشه اگه برای شهوت چهار چوب قائل بشیم چرا که نه خیلی هم خوبه
محمد با کنجکاوی پرسید :پس اون حس چی ؟!
بابا :عشق
لبخندی گوشه ی لب بابا نشست و گفت :عشق چیز بدیه اما شیرینه ، عشق درد داره ولی شیرینه ، مثل زخمی که جاش خشک شده و درد داره ولی از کندن رویه ی خشکش لذت میبری
