امیدوارم روزی که فهمید چه دروغ گفتم بهش، ازم متنفر نشه
این راه یه الودگی خاصی داره وقتی الوده اش بشیدیگه نمیتونی خودت و تمیز کنی مثل مردابه هرچی بیشتر تقلا کنی بیرون بیای بیشتر فرو میری
تهمینه : اگه قبول کنم ، اگه شاگرت بشم…
سکوت کرد اضطرابی که داشت ، مانع حرف زدنش میشد بلاخره به خودش مسلط شد و گفت :اگه قبول کنم دیگه هرمس ازم دور نمیشه ،دیگه کسی اسیبی به من و هرمس نمیزنه؟
نگاهم و به لب های صورتیش دوختم لحظه ای وسوسه ی بوسیدنش به سرم زد سریع چشم هام و بستم و تند تند سرم و به چپ و راست تکون دادم
تهمینه :چیشد
محمد :چیزی نشد ، چی میگفتی ؟!
تهمینه :گفتم اگه قبول کنم شاگرت بشم دیگه کسی به من و هرمس اسیب نمیرسونه ، دیگه قرار نیس هرمس ازم دور بشه ؟!
از خودم متنفر بودم که این دختر و دارم به بی راهه میکشم با یه دروغ دیگه خیالش و راحت کردم :نه ، چون اونقدر قوی و قدرتمند میشی که کسی جرعت نزدیک شدن بهت و نداره
لب پایینش و به دندون گرفت همینطور که به لب هاش نگاه میکردم اب دهنم و قورت دادم چقدر حوس بوسیدنش و کرده بودم
به چشم هاش نگاه کردم چشم های دو رنگش که تو صورتش خودنمایی میکرد
با صورت خنثی به اطراف نگاه میکرد قدمی به سمتش برداشتم اروم دستای سرش و توی دستم گرفتم صورتم و بهش نزدیک کردم فاصله ی صورت هامون چهار انگشت کمتر بود که همون لحظه هرمس ظاهر شد
نفسم و اروم بیرون فوت کردم و به هرمس نگاه کردم
هرمس :باید برید داخل
تا حرفش و کامل کرد صدای جیغ لشکر بلند شد
سریع تهمینه رو به اغوش گرفتم و گفتم :چه اتفاقی داره میوفته
هرمس :سعی دارن حصار و بشکنن عجله کنید برید داخل
سریع وارد خونه شدیم در و هم قفل کردم
(چه حرکت مسخره ای)
برگشتم و به جمع نگاه کردم
همه ماه پری :بلا به دور صدای چیه ؟!
همه با تعجب به هم دیگه نگاه میکردن سکوت و ترجیح دادم تهمینه از شدت استرس ضعف داشت مطمعن بودم اگه چند ثانیه ی دیگه سرپا بایسته بی هوش میشه
داریوش :من برم ببینم صدای چیه احتمالا حیوونی چیزی باشه
عزیز جون :نه پسر جان هر چی هست خودش میره ممکنه خطرناک باشه
مادر تهمینه :به نظر منم بیرون نرید بهتره
سریع پیش دستی کردم و گفتم :درسته
…