پارت 26رمان نیستی 1

4.3
(9)

 

 

میدونستم باز هم بی رحمانه میخواد یه سری حقایق و به روم بیاره نگاه لرزونم و به چشم هاش دوختم تا حرفش و بزنه

محمد:اولین راه که از نظر من و بقیه میتونه بهترین راه باشه اینه که همین الان بهم بگی حاضری تمام حسی که به هرمس داری و زیر پا بزاری و برای همیشه از زندگیت بیرونش کنی

با این حرفش ضربان قلبم بالا رفت حتی تصورشم سخت بود که هرمس و نبینم

محمد کمی مکث کرد و گفت :راه دوم اینه که پای هرمس وایسی و…

ادامه ی حرفش و نزد انگار خودشم برای گفتن چیزی که میخواست بگه تردید داشت شاید چون میدونست چقدر وابسته ی هرمسم

هرمس مثل یدونه عروسکم بود منم مثل دختر بچه ای که نه دوستی داره و نه اسباب بازی دیگه ای که باهاش بازی کنه برای همین خیلی با ارزش بود

طاقت نیاوردم و گفتم :میشه ادامه ی حرفت و بگی

تیرداد با حالت عصبی گفت :ادامه ی حرفش مهم نیست ، این اقا این همه راه پاشده اومده اینجا که این موجود و دور کنه و این کارو هم میکنه

محمد توی سکوت بهم نگاه میکرد همون لحظه هرمس ظاهر شد و گلدون روی میز و برداشت و به سمت تیرداد پرت کرد چشم هام و رو هم گزاشتم هینی کشیدم ، دستم و جلوی دهنم گزاشتم مطمعن بودم مخ تیرداد با اون گلدون متلاشی میشه وقتی صدایی به گوشم نخورد جرعت پیدا کردم و چشم هام و باز کردم اولین چیزی که توجه ام و جلب کرد گلدون معلق رو هوا بود و بعد دست محمد که به سمت گلدون گرفته شده بود و بعد از اون دهن باز و چشم های گرد شده بچه ها

از استرس و تعجب زیاد خنده ام گرفته بود ریز خندیدم و رو به تیرداد گفتم :نمیشد تو نظر ندی ؟

صدای داد هرمس کل فضا رو پر کرد

هرمس :تو غلط میکنی این دختر و از من دور کنی من به این دختر احتیاج دارم

محمد بی رحمانه گلدون معلق رو هوارو به سمت هرمس پرت کردو با تَشر گفت :اینجا کی به تو اجازه ی حرف زدن داد ؟

هرمس قبل از برخوردش با گلدون غیب شد ، گلدون هزار تیکه شد با تعجب گفتم :چرا اینطوری باهاش رفتار میکنی ؟!

محمد با اخم بهم نگاه میکرد دروغ چرا گرخیدم

محمد :جن ها یه خواسیت دارن اونم اینه که باید بهشون یاد اور بشی قدرت اصلی دست کیه وگرنه فاز زورگویی و به رخ کشیدن قدرت هاشون و بر میدارن

تهمینه :حالا میشه راه دوم و بگی

کیومرث :راه دومی وجود نداره همون یدونه راهه

منتظر به چشم های محمد نگاه کردم اما محمد قصد حرف زدن نداشتم وقتی سکوتش و دیدم فکری که از همون اوایل حرفاش ذهنم و درگیر کرده بود و به زبون اوردم :تو گفتی هرمس جن قدرتمندیه گفتی خیلی ها میخوان اون و دراختیار خودشون بگیرن حالا اگه من …

مکث کردم و اب دهنم و قورت دادم به چشم هاش نگاه کردم انگار میدونست چی میخوام بگم

تهمینه :حالا اگه من هرمس و نمی‌دونم شما بهش چی میگید استخدام خودم کنم ..

باز مکث کردم

تهمینه:یعنی هرمس و به فرمان خودم در بیارم چه اتفاقی میوفته ؟!

چهارتا کلمه رو با جون کندن گفتم خودمم از طرز حرف زدن خودم کلافه بودم

تهمینه : اینطوری دیگه فکر نکنم دیگه کسی بخواد هرمس و اذیت کنه چون هرمس مال منه

محمد :خوب ؟!

تهمینه :خوب که خوب کمکم کنید تا هرمس و به فرمان خودم بگیرم دیگــه

محمد بی حوصله طوری که انگار داره یه بحث بی خود و برام جا میندازه گفت :تهمینه هرمس همین الانم  تحت فرمان توعه اصلا به حرفام گوش دادی؟!

با خنگی نگاهش کردم تک خنده ای زد و گفت : اول اینو بگم که هرمس استخدام تو در بیاد هیچ تغیری تو شرایط ایجاد نمیشه فقط اونا بیشتر عصبی میشن ، همینطور هم که گفتم تنها راه استخدام و رام کردن جَن ها جادو هست و تو الان سه جِنِ جَن و مطیع خودت کردی

با تعجب انگشت اشاره ام و به سمت خودم گرفتم و گفتم :من ؟!

لبخندی زد و گفت :اره

مکث کرد و با همون لبخند گفت :جادویی که به کار بردی جاذبه ی چشم هاتن ، نیاز جسمیشون هم که فراهم کردی تا شده منی به خوردشون دادی

فاطمه با صدای لرزونی گفت :مگه چند نفرن من فک کردم فقط هرمسه

محمد :اره فقط هرمسه اما پسر های هرمس هم از مَنی میخورن، هورس و هامون

از خجالت دستم و روی پیشونیم گزاشتم و صورتم و پنهون کردم با صدای ارومی گفتم

تهمینه : یعنی الان من هرکاری بگم هرمس انجام میده؟!

محمد :اره ولی بهتره این کارو نکنی ، هرچیزی اداب و اصول خودش و داره که تو زیر پا گزاشتیش اگه این اصول و زیر پا نمیزاشتی خیلی از این اتفاقات چند وقت پیش نمیومد

بازم با تعجب گفتم :من؟!

محمد :اره تو مثلا زمانی که تو دلت ارزو کردی علی با مخ بخوره زمین یا اون موقعی که ارزو کردی هرمس تو صورت دختر عمت خراب کاری کنه و خیلی چیز های ریز و درشت دیگه که باعث شده سطح انرژی منفی اطرافت زیاد بشه

حرف زدن با محمد داشت طولانی میشد و هربار یه چیز جدید کشف میکردم و هر بار باید یا چشم هام و گرد میکردم یا خجالت مکشیدم

کلافه نفسم و بیرون فوت کردم و گفتم :راه دوم و میشه بگی

محمد برای گفتنش تردید داشت نکاه خیره ای به چشم هام انداخت لبخندی زد و گفت :صحبت هامون امروز طولانی شد بزار برای یه روز دیگه

ناراحت لب هام و غنچه کردم و به گوشه ی خونه خیره شدم

کیومرث :محمد جان کاش امروز کار و تموم میکردی میترسم اتفاقی بیوفته

محمد :نه چند تا محافظ براش میزارم هرمس هم هست اتفاقی براش نمیوفته

محمد وسایلش و جمع کرد و از خونه خارج شد ما هم پشت سرش بدرقه اش میکردیم که یهو ….

 

……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سارینا
سارینا
1 سال قبل

جون جون چه چیزی

سارینا
سارینا
1 سال قبل

پارت بعد کی میزاری شب
ساعت های پارت بعدی که ابزاری اخر هر پارت بگو

اصغر پسری در مزرطعه
اصغر پسری در مزرطعه
1 سال قبل

ببین من عکس هاش نمیتونم ببینم چون تلگرام ندارم

یه سوال چطوری جن احضار کنم 😂😂

ایندفعه ناصر پسری در مزرعه
ایندفعه ناصر پسری در مزرعه
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

شت 😂یه سوال میگن اگه بهش زیاد فک کنی خودش میاد یه چیز دیکه چرا بعضی ها خود به خود بیاد پیششون

Elena .

میدونی که ایمیلتو ما نویسنده ها میبینیم و میدونیم کی هستی؟:) 😂

Elena .
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

رمانم چرته:/
اولین رمانم بود تحربه نداشتم
اسمش عشق خلافکاره که نصفه ولش کردم تابستون تموم کنم ببینم چه رمانی رو شروع کنم که تابستون بزارم
قربونت عزیزم❤ من خودم رمان زیاد دوست دارم یعنی اول خواننده بودم بعد نوینسده شدم اونم نویسنده ای که اولین رمانم خیلی چرت بود😂

Elena .
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

چشم💜

مرده متحرک
مرده متحرک
1 سال قبل

وای رمان عشق خلافکار خیلی قشنگه چرا ادامش نمیدی
من خودم خوندمش ترو خدا ادامش رو بزار

Elena .
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

من یه مشکلی که داشتم رو شخصیت پسر خیلی گیر بودم
اومدم اول کلاوس که پسرخاله ی شخصیت اصلیم یعنی آرتمیس باشه رو وارد کردم و خواستم این دوتا اصلی باشه و بعد بهم زدمو آدرین رو وارد ماجرا کردم ازونطرف آدرین رو واسه ی این میخواستم که آرتمیس بفهمه بچه ی کیه و خیلیا اصرار داشتن که بشه شخصیت اصلی و من باز بین کلاوس و آدرین سردرگم بودم
بعدش الایس رو وارد بازی کردم که کردمش شخصیت اصلی و خب رمان من بیشتر حالت طنز داشت تا جدی با اینکه آرتمیس و الایس و آدرین خلافکارن و نیومدم که در مورد خلاف هاشون بنویسم و بیشتر رو جنبه ی طنز ماجرا که اتفاقایی که واسه آرتمیس میوفته رو تمرکز کردم
الانم رمانم تا جایی هست حه آرتمیس با پسرخاله ش یعنی برادر کلاوس و دوستش که زن پسرخاله ش شده تصویری حرف میزنه چونکه آرتمیس انگلیسه اونا آمریکا و خب آرتمیس خیلی شخصیتش مث خودمه که همه چی براش شوخیه بیشتر و با اونا حرف و میزنه و میگه میخنده و وقتی میاد بیرون الایس رو میبینه که جلوی در از خنده پاره شده (به خاطر یه ماجراهایی الایس و آرتمیس تو یه خونه باهمن) و آرتمیس وقتی میاد بره بیرون از اتاقش پاش به پای الایس گیر میکنه و یموفته و چونه ش پاره میشه
یه جورایی موضوعارو باهم قاطی کردم که ببینم چطور میتونم تمومش کنم چونکه آخرای داستانمه
میخوام یه رمان دیگه رو شروع کنم که موضوعش در مورد خون آشاما و گرگینه و جادوگرا و ایناست
من خب عشق خلافکار رو در مورد اون زندگی ای که در مورد کسایی که خلافکارن رو خوب نمیدونستم و همینطوری شروع کردم ولی این یکی یه چیزیه که من خب دیوانه وار عاشق ومپایر و اینام و موضوعات جالبی میتونم ازشون در بیارم
تابستون میخوام بزارم چونکه الان فصل امتحاناته و منم میخوام یه موقعی شروع کنم دوباره که درس نباشه که وقت داشته باشم

Unknown
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

نگفتع بودی نویسنده ای ابجی کوچیکع!!..

Elena .
پاسخ به  Unknown
1 سال قبل

الکی که دسترسی ندارم داوشم😂

Unknown
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

😂ب اینش فک نکردع بودم!!

Elena .
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

آره یجورایی😂🤧
شاید از ۲۶ ام شروع کردم🤧

Elena .
پاسخ به  مرده متحرک
1 سال قبل

مرسی عزیز💜💙
قراره تابستون ادامه ش بدم
بعد امتحانات ایشالله
اینم فک کنم تا یه پارتی میره بعد که تموم شد میخوام یه رمان دیگه رو شروع کنم حالا ایشالله اون قلمم قوی تره

26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x