پارت36 رمان نیستی 1

4.8
(9)

 

 

به خاطر عجز و ناتوانی جسمی و فشار روحی که روم بود توان بلندشدن نداشتم

روی زمین افتاده بودم و زار میزدم تمام بدم گِلی شده بودو به خاطر سرما تنم میلرزید

دلم مرگ میخواست بهتر بود قبل از اینکه هرمس یا هر موجود دیگه ای بخواد بکشتم خودم خودم و بکشم

با این فکر از جا بلند شدم ، برام مهم نبود لباس تنم نیس به سرعت خودم و به استخر رسوندم که عمقش به ۴,۵متر میرسید

حال خودم و نمیفهمیدم بی فکر خودم و پرت کردم تو استخر

با هجوم اب به ریه هام موقعیت و درک کردم و شروع کردم به دست و پا زدن

چیزی که واضح بود این بود که مرگم حتمی بود و برای همیشه راحت میشدم

تقلاهام بی خود بود هیچ راه نجاتی وجود نداشت

کم کم به خاطر حجم زیاد اب تو رییه هام بی حال شدم و به زیر اب فرو رفتم که همون لحظه موجودی پولکی سفید رنگی جلو چشم هام ظاهر شد ،ناخن های بلند و دست های کشیده ای داشت صورت لوزی دهن بزرگ ، چشم های کرد و کشیده ی ابی کمرنگ و موهای بلند ، دو پای لاغر اَره ای مانند داشت

با چشم های گرد شده بهش زل زده بودم حتی توان دست و پا زدن هم نداشتم

به سمتم حمله کرد همزمان شروع کردم به جیغ زدن که اب پر قدرت تر از قبل وارد ریه هام شد

اون موجود با یه دست موهام و گرفت و به سطح اب کشید با همون یه دست منو به بیرون استخر پرت کرد

همینکه به بیرون از اب پرت شدم شروع کردم به بالا اوردن اب ، به سختی اکسیژن و وارد ریه هام میکردم

نیم ساعتی میگذشت که روی زمین افتاده بودم و واسه زندگی مزخرفی که داشتم گریه میکردم که صدای تیرداد و شنیدم

اصلا دلم نمیخواست تو این حال منو ببینه اما به ثانیه نگذشت که منو دید و سریع خودش و بهم رسوند

من و بین بازو هاش گرفت و گفت :حالت خوبه ؟ باز اومده بودن سراغت ؟!

قبل از اینکه چیزی بگم همون موجود به بیرون ای پرید

تازه زیبایی اون موجود و میدیدم چشم های ابی و لب های سرخ با پوست سفید، تن برهنه اش به قدری زیبا بود که من که من بودم نمیتونستم چشم ازش بردارم

موهای خیسش که تنش چسبیده بود و با دست های کشیده اش به یه طرف شونه اش ریخت و رو به تیرداد گفت :بیا

صداش چند بار تو گوشم اکو شد

تیرداد بی اختیار از جا بلند شد و به سمتش حرکت کرد

یک قدم با اون موجود فاصله داشت که …..

 

 

{ملمداس موجودی شبیه پری دریایی است. دارای بالاتنه بسیار زیبا و جذاب است. اما در قسمت پایین‌تنه دو داس بزرگ، برنده و بسیار خطرناک دارد. در بعضی مناطق استان هرمزگان دستان او را بجای پاهایش، شبیه داس می‌دانند.

مِلمِداس، در آیین زرتشت و اساطیر ایرانی، نام زنی است بسیار زیبا، که آراسته به انواع گوهرهای گرانبها می‌باشد. ملمداس بر جوانان پدیدار می‌شود و آنان را به همآغوشی با خویش فرامی خواند، اما به هنگام همخوابی پاهای او، همچون اره ای جوان هوسباز را قربانی می‌سازد و او را تکّه تکّه می‌نماید}

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x