رمان دلباخته پارت ۱۶۲2 سال پیشبدون دیدگاه – چی بهت گفت؟ نکنه بی ادبی کرد، اره مریم خانم؟ سر به دو طرف تکان می دهد. – هر چی گفت، جوابش…
رمان دلباخته پارت ۱۶۱2 سال پیش۲ دیدگاه با دو انگشت لبم را پاک می کنم. یادم به حرف بی بی می افتد. ” دخترِ مقبول و خوبیه، ننه.. بگو بیشتر بیاد پیشم، بگو…
رمان دلباخته پارت ۱۶۰2 سال پیشبدون دیدگاه من اما از نگاه پُر از تهدیدش نمی ترسیدم. – گوشاتو خوب وا کن ببین چی دارم بهت می گم، کوچولو.. من اگه بخوام…
رمان دلباخته پارت ۱۵۹2 سال پیشبدون دیدگاه کنارم می نشیند و راه می افتد. دیگر نه من حرف می زنم و نه او صدایش در می آید. جلوتر از او…
رمان دلباخته پارت ۱۵۸2 سال پیشبدون دیدگاه لحظه ای بعد روی صندلی راننده می نشیند. – حق با توئه، شکلات تو این هوا می چسبه کمی از محتویات لیوان…
رمان دلباخته پارت ۱۵۷2 سال پیشبدون دیدگاهآ – می خوای تا آخرِ سال بری آموزشگاه؟ نمی خوای قبلش یکم استراحت کنی؟ نگاهش نمی کنم و لب می جنبانم. – به آقای صمدی…
رمان دلباخته پارت ۱۵۶2 سال پیشبدون دیدگاه سنگینی نگاهم را حس کرده یا از سکوتم تعجب، نمی دانم. برای لحظه ای سر می چرخاند. – ساکت شدی! حرف بدی زدم؟ لحن…
رمان دلباخته پارت۱۵۵2 سال پیشبدون دیدگاه سر به دو طرف تکان می دهم. من این قصه و سوال سختی که می پرسد را نمی خواهم. موهایم را زیر شال فرو می برم. نگاهم…
رمان دلباخته پارت ۱۵۴2 سال پیشبدون دیدگاه شانه هایش از زور گریه تکان می خورد. دلش پُر است، می دانم. شاید من انتظار زیادی دارم. زندگی او را هرگز بازی نداده. …
رمان دلباخته پارت ۱۵۳2 سال پیشبدون دیدگاه زری خانم شانه اش را می مالد. ذره ذره آب می خورد. لب هایش می لرزد و بریده بریده حرف می زند. – گناه…
رمان دلباخته پارت ۱۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه صدای نفس های بلند و پُر از حرصش می آید. من اما حالم از او بدترست. تنم می لرزد و دندان هایم به هم…
رمان دلباخته پارت ۱۵۱2 سال پیشبدون دیدگاه دستمال به صورت خیسم می کشم. – می شه بهش بیشتر سر بزنی، شما تنها کسی هستی که بی بی داره.. نذارید احساس تنهایی کنه، گناه داره …
رمان دلباخته پارت ۱۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه پالتویم را از تن می کنم. می نشینم و نگاهم سمت سماور قدیمی می دود. اینجا همه چیزش مالِ گذشته است انگار. حتی زنی که…
رمان دلباخته پارت ۱۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه خانه های قدیمی و اغلب فرسوده. و من خودم را، پسرک بازیگوش انروزها را می بینم که برای احمد رضا بزرگتری می کرد.…
رمان دلباخته پارت ۱۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه امان از دهانی که بی موقع باز می شود. سر به دو طرف تکان می دهد. – یوسفم می ره سرِ خونه زندگیش، تو هنوز…