رمان بوی نارنگی پارت 190

بدون دیدگاه
ابرو – مگه بابل نیست؟ – چی؟! – اون روتون که نزدیک بود زیرش خفه بشم؟ ناگهان صورتش باز شده خندید – نخیر نیست! اون رویی که من میگم با…

رمان بوی نارنگی پارت 189

بدون دیدگاه
  قدمی جلو گذاشتم که با دیدن حفاظ تمام شیشه ی یک متری بالکن و نمای دوری از شهر جا خورده قدم عقب گذاشتم! چطور نفهمیده بودم! آنقدر بابل آمدهایم؟…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۸۸

بدون دیدگاه
  – نذاری کارمو بکنم من میدونم با تو! گفتمیا ابلن هر چی میگم قبول میکنی تا تبلفی کنمیا یه جا تو جمع بد ضایعت میکنم .یجوری !که اون گوبلخم…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۸۷

بدون دیدگاه
      – نگاهم به گل سرهایی با پروانههای آبی ماند! لبخند زده گفت – بین خودمون بمونه اینها رو از مادرت کش رفتم چشمهایم بازتر شد! دوباره گونهام…

رمان بوی نارنگی پارت 185

بدون دیدگاه
    – خب از کجا میشناختم؟ میدونید؟ – بله. انگاریه خانومی که تنها زندگی میکرده رو تویه پانسیِون پایین شهر دیده .یکی که چند سالی از شما بزرگتر بوده.…

رمان بوی نارنگی پارت 184

بدون دیدگاه
  میگی خواهرمی و لازم نیست وقتی حدمو میدونم! حتی وقتی شدی همسرم هم میشه صبر کرد. اونیه نیازه که خیلی خیلی هم مهمه ولی اصل نیست. اصل برای من…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۸۳

بدون دیدگاه
    – من کجام مثل شما گنده و ترسناکه که بخواین از شوخیم فرار کنید؟ یا سنم اینقدر بابلست که نگفته مادرم هم باور کنه؟ نگاه سیمینبانو به نور…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۸۲

۱ دیدگاه
  نگاه زنی که انگار از دیدنمان لذت می‌برد به اخم   نشست   با لحنی کمی تند گفت – جای نگرانی یکم مراعات می‌کردی به این حال نیفته!  …

رمان بوی نارنگی پارت ۱۸۱

۱ دیدگاه
  مادر در حالی که میخندید و دور میشد گفت – دوتا پسر بزرگ کردم از اولم حواسم جمع بود لازم نشده بود رو کنم! الانم انگار دیگه دیر شده…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۹

بدون دیدگاه
          سرش را عقب کشید نگاه ترش آرام شده بود فهمید شرارتم برای تغییر اوضاعیست که انگار در آن گیر کرده‌ایم   – ببخشید.. چرا نمی‌زنید؟…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۸

بدون دیدگاه
      نگاهش با بغض روی تنم چرخید انگار می‌ترسید باز بلایی سرم بیاید که حتی شرارتم در تغییر حالش اثر نکرد!   همین نگرانی چشمهایش برای من در…