دستانم میلرزید و زبانم خشک شده بود. -صبر کن قطع نکن. صدایش فوقالعاده گرفته بود وقتی که گفت: -بذار لوک بفرستم دوباره میگیرمت. -خیلیخب. تلفن که قطع شد، مثل…
زنجیر و زر: نفسش را سخت بیرون داد. -منظورم اینه که بابات خطاهای زیادی داشته اما خیلی از خطاهاش ندونسته بوده. اون بیشتر از همتون بازیچهی انوشیروان شده. روزی…
زنجیر و زر: خیلی هایی که بودنشان واجب بود اما حضور نداشتند و کاش تاجگلم میتوانست به جای خواهران انوشیروان خان، خانوادهی خودش را در مراسمش داشته باشد! نمیدانم…
– سلام -خوبی دخترم؟ هنگام دخترم گفتن صدایش لرزش خفیفی داشت و اخم هایم بیشتر بهم پیچید. -خوبم. -خیلی وقته همدیگرو ندیدیم. -همینطوره… راستش منم دیگه کم کم…