رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۶

بدون دیدگاه
  ز مرد خیره در چشمانم با همان صدای بم و تو گلوییاش گفت: -گفته بودی دیگه عاشقش نیستی، گفته بودی خیلی وقته فراموشش کردی!     صورتم چین خورد.…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۵

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: -به خ..خداوندی خدا قسم میخورم که… که حتی یه کلمه هم بهت دروغ نگفتم. اگر ب..بخوای، اگر فرصت بدی، میتونم ثابت ک..کنم هر چی که میگم…

رمان زنجیر و زر پارت 244

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: یک ترسیده ناباور که حتی اگر صد سال هم فکر میکرد، هرگز حتی نمیتوانست حدسش را هم بزند که یک روز از تانیا همچین ضربهای بخورد.…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۳

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: چرا باز هم سرخود تصمیم گرفتم؟! چرا آخر چرا همیشه تا این حد احمقانه عمل میکردم؟! لب هایم میلرزیدند و من دوباره با یک تصمیم مزخرف…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۲

بدون دیدگاه
  دستانم میلرزید و زبانم خشک شده بود. -صبر کن قطع نکن. صدایش فوقالعاده گرفته بود وقتی که گفت: -بذار لوک بفرستم دوباره میگیرمت. -خیلیخب. تلفن که قطع شد، مثل…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۱

بدون دیدگاه
زنجیر و زر: کاش بعضی از حرف ها را هرگز نشنویم!     -این چه حرفیه؟ بخاطر پولش نمیگم که چون زمین خوردی میگم. بخاطر خودت میگم! به سرش اشاره…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۴۰

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: نفسش را سخت بیرون داد. -منظورم اینه که بابات خطاهای زیادی داشته اما خیلی از خطاهاش ندونسته بوده. اون بیشتر از همتون بازیچهی انوشیروان شده. روزی…

رمان زنجیر و زر پارت ۲۳۹

بدون دیدگاه
  زنجیر و زر: خیلی هایی که بودنشان واجب بود اما حضور نداشتند و کاش تاجگلم میتوانست به جای خواهران انوشیروان خان، خانوادهی خودش را در مراسمش داشته باشد! نمیدانم…

رمان زنجیر و زر پارت۲۳۸

بدون دیدگاه
    – سلام -خوبی دخترم؟ هنگام دخترم گفتن صدایش لرزش خفیفی داشت و اخم هایم بیشتر بهم پیچید. -خوبم. -خیلی وقته همدیگرو ندیدیم. -همینطوره… راستش منم دیگه کم کم…

رمان زنجیر و زر پارت 236

بدون دیدگاه
            -منو ببین زن عمو اینکه با اروند چه مشکلی داریدو نمی‌دونم. برامم هیچ اهمیتی نداره که چه بلایی سر زندگی های مزخرفتون اومده اما…

رمان زنجیر و زر پارت 235

بدون دیدگاه
  -جواب بده توله سگ…     حرصی چرخیدم و محکم دستش را از روی بازویم پایین انداختم.     -چیکار داری می‌کنی؟ دیوونه شدی؟!     چشمانش را درشت…