رمان ماتیک پارت 1472 سال پیشبدون دیدگاه لادن خودش را جلو کشید و دستش را مقابل صورتش تکان داد _ تموم؟ قبول کردی؟ ساواش به او چشم غره رفت _ برای ایمیل دانشگاه…
رمان ماتیک پارت ۱۴۶2 سال پیشبدون دیدگاه * _ کارنامه بلخ همانطور که مثل زن های خانه دار یاز پوست میکند بینیاش را بالا کشید و با چشمان اشک آلود جواب داد _…
رمان ماتیک پارت ۱۴۵2 سال پیش۱ دیدگاه لادن همانطور که به خودش میپیچید صندلی جلو نشست و خم شد اگر درد نداشت یا اوضاعشان کمی بهتر بود متلک میانداخت که این هم از طرز صحبت…
رمان ماتیک پارت ۱۴۴2 سال پیشبدون دیدگاه خواب هایش آشفته بود یک لحظه دیر به کنکور رسیده بود و لحظه ای دیگر پاسخ های آزمون را اشتباه پر کرده بود فرمول های ریاضی و…
رمان ماتیک پارت ۱۴۳2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش خودش را روی رختخواب انداخت _ تا الان نخوابیدی این پنج دقیقه هم روش کلافه پوف کشید زیر کتری را روشن کرد و کتاب…
رمان ماتیک پارت 1422 سال پیش۴ دیدگاهساواش با یک نگاه چک کرد و ابرو بالا انداخت _ نه بابا … مخت اونقدرام آکبند نیست _ تا الان نمره نمیاوردم چون نخواستم درس بخونم! خنگ…
رمان ماتیک پارت ۱۴۱2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش چپ چپ به حرکات منشوری اش خیره شد _ باید ببینی تو کدوم تصویر h بزرگ تر از صفره انیشتن لادن دستانش را پایین آورد…
رمان ماتیک پارت ۱۴۰2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش راحت رخت خواب او را گرفته و همانطور که لم داده بود به محتوای موبایلش لبخند میزد کلافه پوف کشید و این پا و آن پا کرد…
رمان ماتیک پارت ۱۳۹2 سال پیشبدون دیدگاهبا جدیت هشدار داد _ زل زدی به من چرا؟ کتاب و الکی جلوت باز گذاشتی؟ فردا ترازت پایین باشه وای به حالت لادن کلافه پوف کشید …
رمان ماتیک پارت ۱۳۸2 سال پیش۲ دیدگاه با شنیدن صدای باز شدن آب لباس هایش را پوشید و موهای خیسش را پشت گوشش فرستاد گر گرفته بود پوستش حرارت داشت اما برخلاف چند دقیقه پیش…
رمان ماتیک پارت ۱۳۷2 سال پیش۱ دیدگاه لیوان را پایین آورد و آرام لب زد _ مرسی انگشت اشارهی ساواش روی لب پایینش قرار گرفت خیسی آب را با انگشتش گرفت و آرام…
رمان ماتیک پارت ۱۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه گونه هایش از شرم سرخ شده بودند اما حرص اجازه فکر کردن نمیداد شوهرش زنی را به خانه راه داده بود! آن هم خانه ای که…
رمان ماتیک پارت ۱۳۵2 سال پیشبدون دیدگاه به وزوزهای لادن اعتنایی نکرد همانطور که بازویش میان دستان او فشرده میشد سمت خانه برگشت بدن دخترک طوری میلرزید که انگار در فیلم ترسناکی محبوس شده…
رمان ماتیک پارت ۱۳۴2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش پوف کشید به سختی دست های دخترک را از دور گردنش باز کرد و عقب هلش داد _ نکنه جای دیگه ای برای رفتن داری؟ اگر…
رمان ماتیک پارت ۱۳۳2 سال پیش۲ دیدگاه به کلید برق رساند اما چراغی روشن نشد کم مانده بود به گریه بیفتد بغض کرده لنگ لنگان سمت آشپزخانه راه افتاد ظرف نمک را…