*
_ کارنامه بلخ
همانطور که مثل زن های خانه دار یاز پوست میکند بینیاش را بالا کشید و با چشمان اشک آلود جواب داد
_ غزنوی؟
ساواش غرید
_ من نمیدونم! از من میپرسی؟!
نچ کلافه ای گفت و پیاز دیگری برداشت
_ غزنوی بود دیگه
_ با شَک چرا میگی پس؟
ثانیه ای فکر کرد و آرام گفت
_ نه غزنوی نه
محمد غزالی
ساواش پوزخند زد
_ خوبه
دوتا تاریخ ادبیات جواب بدی ادبیات منفی زدی
اون زمان حال و روز رتبهات دیدنیه
هرچند انتظاری هم….
قبل ازینکه ادامه دهد لادن خودش را جلو کشید و خیره صفحه کتاب شد
میدانست اگر بحث تمام نشود حداقل نیم ساعت ساواش مشغول سرزنش کردنش میشود
_ غزنویه دیگه! من که گفتم!
_ قصه رنگ پریده؟
اینبار محکم جواب داد
_ اسفندیاری
_ اسمش؟
معترض پوف کشید
_ اسمش تو کنکور نمیاد!
ساواش سکوت کرد
با دودلی گفت
_ علی؟ علی اسفندیاری
_ لقبش؟
_ ساواش!
ساواش با اخم کتاب را پایین آورد
_ من با تو شوخی دارم؟ لقبش؟
پیاز ها تمام شدند
اشکش را با شانه گرفت و نامطمئن جواب داد
_ لقب نداشت … ئه … یادم اومد … نیما یوشیج
ساواش نامرد دست برنمیداشت!
_ زندگینامش؟
لب هایش کش آمد
_ در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود…
صورت جدی ساواش را که دید لبخندش کمرنگ شد و با خجالت پچ زد
_ فقط قرن و آثار رو خوندم فعلا!
_ بالاخره باید یک فرقی باشه بین اونی که رتبه برتر میشه و اونی که رتبهشو باید سه رقم سه رقم جدا کرد!
لادن از جا بلند شد و با ظرف گوشت برگشت
_ گوشیتو میدی؟
ساواش بلافاصله جوابش را داد
_ نه
_ بده دیگه
بزنم تو اینترنت
تا حالا قرمه سبزی درست نکردم خراب میشه
ساواش نگاهی به گوشت چرخ کرده هایی که گردشان میکرد انداخت و پوزخند زد
_ فکر کردم قراره کوفته درست کنی!
لادن سینه جلو داد
_ کوفته هم درست میکنم!
ساواش دوباره با تمسخر پوزخند زد و چیزی نگفت
لادن اما این مدت در آشپزی مغرور شده بود
دستش را سمت او دراز کرد و با اعتمادبه نفس سر تکان داد
_ بده گوشیتو ، کوفته درست کنم!
ساواش بی توجه به او روی زمین لم داد
_ لازم نکرده مواد غذایی رو حیف کنی
_ من حیف کنم؟! ماکارونی دیشب رو یادت رفته؟
_ ماکارونی با کوفته تبریزی فرق داره بچه جون
_ جوری میگی انگار آشپزی!
ساواش نیشخند زد
_ من از سمت مادری ترکم بچه
چشمان لادن برق زد
از پختن و شستن خسته بود!
_ نهار فردا با تو
ساواش جوابش را نداد
با موبایلش شماره ای گرفت و نگاهش را سمت مخالف برگرداند
اکثر حرف هایش را انگار نمیشنید
به خواسته هایش اعتنا نمیکرد اما او دست بردار نبود!
خودش را جلو کشید و ادامه داد
_ اگر این آزمون رتبه برتر بشم ، ترازم بیاد بالای ۸ هزار نهار فرداش کوفته تبریزی اوکی؟ از اونا که وسطش مرغ میذارن! اگر وا بره حساب نیست
ساواش بی توجه به او در موبایل گفت
_ خانم متوکل ، دانشپژوه هستم
لادن دستش را سمتش دراز کرد
_ شرط گذاشتیم؟
ساواش اعتنا نکرد
_ ایمیلم به دستتون رسید؟
جوابی ندادید
برای جلسه فردا حتما باید بررسی بشه