رمان ماتیک پارت ۱۴۶

4.6
(55)

 

*

 

_ کارنامه بلخ

 

همانطور که مثل زن های خانه دار یاز پوست می‌کند بینی‌اش را بالا کشید و با چشمان اشک آلود جواب داد

 

_ غزنوی؟

 

ساواش غرید

 

_ من نمی‌دونم! از من می‌پرسی؟!

 

نچ کلافه ای گفت و پیاز دیگری برداشت

 

_ غزنوی بود دیگه

 

_ با شَک چرا میگی پس؟

 

ثانیه ای فکر کرد و آرام گفت

 

_ نه غزنوی نه

محمد غزالی

 

ساواش پوزخند زد

 

_ خوبه

دوتا تاریخ ادبیات جواب بدی ادبیات منفی زدی

اون زمان حال و روز رتبه‌ات دیدنیه

هرچند انتظاری هم….

 

قبل ازینکه ادامه دهد لادن خودش را جلو کشید و خیره صفحه کتاب شد

 

می‌دانست اگر بحث تمام نشود حداقل نیم ساعت ساواش مشغول سرزنش کردنش می‌شود

 

_ غزنویه دیگه! من که گفتم!

 

 

_ قصه رنگ پریده؟

 

اینبار محکم جواب داد

 

_ اسفندیاری

 

_ اسمش؟

 

معترض پوف کشید

 

_ اسمش تو کنکور نمیاد!

 

ساواش سکوت کرد

 

با دودلی گفت

 

_ علی؟ علی اسفندیاری

 

_ لقبش؟

 

_ ساواش!

 

ساواش با اخم کتاب را پایین آورد

 

_ من با تو شوخی دارم؟ لقبش؟

 

پیاز ها تمام شدند

اشکش را با شانه گرفت و نامطمئن جواب داد

 

_ لقب نداشت … ئه … یادم اومد … نیما یوشیج

 

ساواش نامرد دست برنمیداشت!

 

_ زندگینامش؟

 

لب هایش کش آمد

 

_ در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود…

 

صورت جدی ساواش را که دید لبخندش کمرنگ شد و با خجالت پچ زد

 

_ فقط قرن و آثار رو خوندم فعلا!

 

_ بالاخره باید یک فرقی باشه بین اونی که رتبه برتر میشه و اونی که رتبه‌شو باید سه رقم سه رقم جدا کرد!

 

لادن از جا بلند شد و با ظرف گوشت برگشت

 

_ گوشیتو میدی؟

 

ساواش بلافاصله جوابش را داد

 

_ نه

 

_ بده دیگه

بزنم تو اینترنت

تا حالا قرمه سبزی درست نکردم خراب می‌شه

 

ساواش نگاهی به گوشت چرخ کرده هایی که گردشان میکرد انداخت و پوزخند زد

 

_ فکر کردم قراره کوفته درست کنی!

 

لادن سینه جلو داد

 

_ کوفته هم درست میکنم!

 

ساواش دوباره با تمسخر پوزخند زد و چیزی نگفت

 

لادن اما این مدت در آشپزی مغرور شده بود

 

دستش را سمت او دراز کرد و با اعتمادبه نفس سر تکان داد

 

_ بده گوشیتو ، کوفته درست کنم!

 

ساواش بی توجه به او روی زمین لم داد

 

_ لازم نکرده مواد غذایی رو حیف کنی

 

_ من حیف کنم؟! ماکارونی دیشب رو یادت رفته؟

 

_ ماکارونی با کوفته تبریزی فرق داره بچه جون

 

 

_ جوری میگی انگار آشپزی!

 

ساواش نیشخند زد

 

_ من از سمت مادری ترکم بچه

 

چشمان لادن برق زد

از پختن و شستن خسته بود!

 

_ نهار فردا با تو

 

ساواش جوابش را نداد

 

با موبایلش شماره ای گرفت و نگاهش را سمت مخالف برگرداند

 

اکثر حرف هایش را انگار نمی‌شنید

به خواسته هایش اعتنا نمیکرد اما او دست بردار نبود!

 

خودش را جلو کشید و ادامه داد

 

_ اگر این آزمون رتبه برتر بشم ، ترازم بیاد بالای ۸ هزار نهار فرداش کوفته تبریزی اوکی؟ از اونا که وسطش مرغ میذارن! اگر وا بره حساب نیست

 

ساواش بی توجه به او در موبایل گفت

 

_ خانم متوکل‌ ، دانش‌پژوه هستم

 

لادن دستش را سمتش دراز کرد

 

_ شرط گذاشتیم؟

 

ساواش اعتنا نکرد

 

_ ایمیلم به دستتون رسید؟

جوابی ندادید

برای جلسه فردا حتما باید بررسی بشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 55

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x