رمان زنجیر و زر پارت ۱۰۵

بدون دیدگاه
      -من دنباله اذیت کردنت نیستم افرا فقط نمی‌خوام دیگه هیچوقت تو یه موقعیت شبیه چیزی که گذروندیم قرار بگیریم. این بی‌خبری از تو، این‌که نمی‌تونستم پیدات کنم…

رمان زنجیر و زر پارت 104

بدون دیدگاه
      افرای مهربانش هم با وجود همه ترس ها و غم هایی که داشت، لبخند آرامی به پدرش زد.   -خوبم بابا تو فکر منو نکن…خدایی نکرده یه…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۰۱

بدون دیدگاه
      -الو… چه خبر؟   -آقا اروند سلام من الآن از اداره‌ی پلیس میام همه کارارو انجام دادم. اما خب می‌دونید دیگه باید چند ساعت دیگه بگذره تا…

رمان زنجیر و زر پارت ۱۰۰

بدون دیدگاه
      گریه‌های هستی اعصابش را خراب‌تر می‌کرد.   اشک ریختن‌هایش مثل افرا معصومانه بود و خبری از آن شیطنت‌های همیشگی نبود.   وقتی درست مثل افرا مشتش را…

رمان زنجیر و زر پارت ۹۹

بدون دیدگاه
          صدای جیغ بلند ناخواسته‌ام با جیغ لاستیک‌ها همزمان شد و با شدت روی آسفالت‌های سخت افتادم.   سرم محکم روی زمین کوبیده شد و تنم…

رمان زنجیر و زر پارت ۹۷

۲ دیدگاه
        خدایا چه بلایی سرم آمده بود…؟!   -سـورپرایز… جوون از خوشحالی زبونت اومد مگه نه؟ می‌دونستم. مطمئن بودم وقتی ببینیم این شکلی می‌شی!   دوباره هر…