رمان شالوده عشق پارت 28510 ماه پیشبدون دیدگاه بزاق گلویم را قورت دادم و به سمتشان رفتم. -چی شد… هان چی شد؟ مامان خوبه؟ آره دِ یه حرفی بزن دختر! دست…
رمان شالوده عشق پارت 28410 ماه پیشبدون دیدگاه بزاق گلویم را قورت دادم و به سمتشان رفتم. -چی شد… هان چی شد؟ مامان خوبه؟ آره دِ یه حرفی بزن دختر! دست گندم در…
رمان شالوده عشق پارت 28310 ماه پیش۱ دیدگاه هم خیلی ترسیده و هم اینکه میگه حاله مامان خوب نیست… من باید زودتر برم. دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم خودم را جمع و…
رمان شالوده عشق پارت 28210 ماه پیش۱ دیدگاه -الوووو به شدت از دستش ناراحت و عصبانی بودم اما این فریادهاش یعنی به طور قطع اتفاقه جدیدی افتاده بود! درست یا غلط هیچ جوره…
رمان شالوده عشق پارت 28110 ماه پیش۱ دیدگاه چی داری میگی دختر؟ اصلاً نمیفهمم اول یه کم آروم شو بعد درست تعریف کن دردت چیه! با صدای بلند و پر از نگرانی امیرخان از خواب…
رمان شالوده عشق پارت 28010 ماه پیش۱ دیدگاه -چون رادان نباید به جای من با تو بجنگه. من باید بجنگم. من باید حقمو ازت بگیرم. مــن و بهت قول میدم دیگه هیچوقت اون شمیم…
رمان شالوده عشق پارت ۲۷۹10 ماه پیش۲ دیدگاه با هقی که ناگهان زدم، غم و خشم نگاهش بیشتر شد و سر کج کرد. -تو ولم کردی رفتی! حرصی جیغ زدم: -آره…
رمان شالوده عشق پارت 27810 ماه پیشبدون دیدگاه سرش را به چپ و راست تکان داد. -امکان نداره مامانم همچین کاری رو نمیکنه. اون دید من تو این مدت چقدر داغون شدم اگر……
رمان شالوده عشق پارت 27710 ماه پیشبدون دیدگاه -من نامردم؟ من درکت کنم؟ دختر تو دیوونهای؟ مگه من چه اشتباهی کردم که اینجوری حرف میزنی؟ تو بودی که بهم دروغ گفتی. تو بودی که منو…
رمان شالوده عشق پارت 27610 ماه پیش۱ دیدگاه با صدای چرخش کلید در قفل از جای پریدم و سریع ایستادم. ساعت دوازده شب بود و امیرخان بزرگ تازه قصد بازگشت به خانه را کرده…
رمان شالوده عشق پارت 27510 ماه پیش۱ دیدگاه چگونه توانسته بودم او را همراه مشکلات خود کنم؟! چطور دلم آمده بود بخاطر راحتی و آرامش خود او را با این مرد زبان نفهم…
رمان شالوده عشق پارت 27410 ماه پیش۲ دیدگاه حرفش را زد و بیآنکه منتظر جواب بماند، در را بست و با صدای چرخش کلید در قفل حرص و خشم و ناراحتیام به بالاترین درجهی…
رمان شالوده عشق پارت 27310 ماه پیش۳ دیدگاه اصلاً چطور اجازه به این همه تحقیر شدن داده بود؟! شمیم که نگاه پر کینهاش را خیلی حس کرده بود، کمی نزدیک شد و…
رمان شالوده عشق پارت 27211 ماه پیش۶ دیدگاه -خیلی درد دارم ح..حس میکنم گردنم شکسته! و همین یک جمله کافی بود تا دوباره شبیه انسان های غارنشین به جان یکدیگر بیفتند. …
رمان شالوده عشق پارت 27111 ماه پیش۱ دیدگاه و دقیقاً همانطور که مطمئن بودم، هیولای وحشیای که همیشه در وجودش زندگی میکرد خیلی زود به سطح آمد و مشت اول را چنان محکم به…