و دقیقاً همانطور که مطمئن بودم، هیولای وحشیای که همیشه در وجودش زندگی میکرد خیلی زود به سطح آمد و مشت اول را چنان محکم به چانهی بالا گرفتهی رادان کوبید که صدای شکستن استخوانش را به خوبی شنیدم و جیغم در فضا طنین انداز شد.
-تو کی هستی که تخ*م میکنی جلو چشمه من بگی زنمو ازم جدا میکنی؟ تو کی هستی حیوون؟!
در مقابله چشمانه از حدقه درآمدهام به شدت با هم درگیر شدند و هر دو به قصد کُشت از یکدیگر پذیرایی میکردند.
-تو کی هستی که به روز میخوای خواهرمو پیش خودت نگه داری؟ دهنتو سرویس میکنم وایسا…
مشت بود که بر سر و صورت یکدیگر میکوبیدند.
حیران و وارفته سرم بینشان میچرخید و بالأخره شوک اولیه از بین رفت.
-ول کنید… ول کنید همو تورو خدا بس کنید بســه!
جلو رفتم تا از هم جدایشان کنم اما دقیقاً شبیه جوجهای بودم که در اقیانوسی وسیع اسیر شده است.
-ول کنید خواهش میکنم توروخدا بسه.
گوشهی ابروی امیرخان شکسته و خونی فراوان از بینی رادان چکه میکرد. لباس هردویشان خاکه خالی اما همچنان با تمامه قوا حرص و خشمشان را بر سر یکدیگر خالی میکردند.
-زن منو ازم قایم میکنی آره؟ از مردونگی نندازمت مرد نیستم!
-خوب کاری کردم. بازم موقعیتش پیش بیاد همین کارو میکنم روانی!
چنگی به پهلوی امیرخان زدم و سعی کردم دست رادان را عقب بکشم.
_♡_♡_
رادان حداقل تو آروم بگیر مرد🥲🫠
-کـمـک… کـمـک کنـیـد هیـچـکس نـیـست؟!
-شمیم
-برو عقب شمیـــم.
-بــروو عقـــب.
-نمیرم شماها دیوونه شدین. میخواید همو بکشید آره؟!
-آره میخوام این شوهر روانیتو بکشم تا از دستش راحت بشی!
-توروخدا بسه، بس کنید خیلی میترسم بسه!
-موقعی که خونهی این آشغال قایم شدی و منو دور میزدی باید فکر ترساتو میکردی!
هر چه گریه میکردم و به تن هایشان چنگ میانداختم فایدهای نداشت.
زورم یک هزارم قدرت وحشیانه آن ها نبود و در آخر زمانی که مشت رادان به سمت امیرخان دراز شد و همان ابروی شکسته را هدف گرفت، حس کردم تمام وجودم تیر کشید و با سرعتی باور نکردنی خودم را جلوی امیرخان انداختم.
نفهمیدم چه شد. ثانیهای بیشتر طول نکشیده بود اما مشتش که محکم بر گردنم کوبیده شد، برای لحظهای چشمانم سیاهی رفت و دست و پایم شل شد!
چشمان رادان گرد و فریاد امیرخان در تمامه پارکینگ پیچید.
-شـمیــم!
-شمیم چی شد… شمیم؟!
امیرخان دست هایش را دور تنم حلقه کرد و با عجله روی زمین و تکیه داده به ستون نشاندتم.
-منو نگاه کن، منو نگاه خوبی مگه نه؟ خوبی عزیزم آره؟!
از درد زیاد سرم کج مانده و اشک هایم پشت سر هم میچکیدند.
قاصدک جان نمیشه یه کم پارتا رو طولانیتر کنی ممنون عزیزم