– خب؟ بابا نالید:   – بسه یلدا! بسه! یادم ننداز!   مامان با نفرت گفت:   – اسمش ندا بود! یه دختر زشت و بدبخت!  …

  با تفریح رو کردم سمت عادل و گفتم:   – ام… بذار حدس بزنم! همیشه پای شرافت بزرگ در میان است… درسته؟ بابا بزرگ عزیز تر از جانم بر…

      مغزم داشت سوت می کشید! پس دلیلش این بود؟ به خاطر همین یاد من افتاده بون؟ اشک به شچمام نیشتر زد! ناباور رو کردم به بابا و…

      قلبم رفت روی زار. گندش بزنن. چرا حواسم به این چیزا نبود. رو به روی همون مبل دوتا فنجون قهوه نیم خورده بود، توی سینک بشقابای صبحانه…

        دستشو گرفتم و رفتم سمت پله ها و همزمان با جیغ گفتم:   – وات؟ این دیگه واقعا حتی برای مامان و بابای منم قفله. برو…

      لبخندی بهش زدم و گفتم:   – اینو من باید بپرسم!   چند لحظه بهم خیره شدیم. یه چیزی رو خوب می دونستم. تاریخ زندگی من به…

        عمیق نگاهم کرد و گفت:   – دارم تعادل برقرار می کنم.   لبخندی زدم و گفتم:   – تعادل؟ یعنی فکر می کنی ممکنه ازم…

      لبخندش غمیگین شد و صادقانه گفت:   – نه!   لبخند فاتحانه ای کردم و گفتم:   – چرا پس حرف الکی می زنی پسرم؟ تو دلت…

        با ترس اسممو صدا زد و سریع از جاش بلند شد. به خاطر حالت بریدن دستم و دیدن اون همه خونی که داشت قطره قطره می…

      لب زدم:   – پس تو رو واقعا خدا فرستاده برای من؟   آهی کشید و گفت:   – نمیدونم رویین. فقط میدونستم نباید ولت کنم. نباید…

    – اعتراض وارد نیست!   و ناگهان مثل دو قطب نا همنام آهن ربا بهم متصل شدیم. بوسیدمش… چشیدمش… نفساشو نفس کشیدم.   خیسی لباش روی لبام و…

          چقدر بین من و دلیار تفاوت بود. من حتی انتخاب اولین سازام هم با خودم بود. خودم خواستم سنتور و پیانو یاد بگیرم. خودم خواستم…

      با لبخند نگاهم می کرد. ادامه دادم:   – ببین دلیار…   پرید وسط حرفم و تاکید کرد:   – دل آ…   سری به نشونه باشه…

  ◄   پوف کلافه ای کشیدم و گفتم:   – دل آ واثعا دلم نم یخواد دیگه از بچگی هام چیزی یادم بیاد. برام حرف بزن. یه چیزی بگو…

      -دورت بگردم. تموم شد دیگه…   پلکی زدم و خیره شدم به بیرون پنجره و بارون بی امانی که می بارید و گفتم:   – از زندگی…