رمان ماتیک پارت ۱۶۲1 سال پیش۲ دیدگاه آرام سر تکان داد _ خوش اومدید عمه و مادرش اخترخاتون پشت چشم نازک کردند ، سوگل سرد جواب داد و روی مبل نیم خیز شد…
رمان ماتیک پارت ۱۶۱1 سال پیش۹ دیدگاه دور تا دور آشپزخانه را ظرف های کثیف گرفته بود قاشق های ژله ای ، بشقاب های شیر و کاکائو و ظروف سالاد احساس میکرد پاهایش تاول…
رمان ماتیک پارت 1601 سال پیش۳ دیدگاه لادن با حرص پوف کشید _ چون فکر میکنن خودمو میگیرم! اون سری هم که کلاسو کنسل کردن تو مجبورم کردی بیام فکر میکنن بخاطر من…
رمان ماتیک پارت 1591 سال پیشبدون دیدگاه کلافه آه کشید و سمت آسانسوری که برای دانشجوها بود برگشت به سختی میتوانست بدون کمک راه برود نگاه سنگین پسرها را روی خودش…
رمان ماتیک پارت ۱۵۸1 سال پیش۱ دیدگاه ساواش بدون آنکه محلش دهد شامپو را روی سر خودش ریخت و موهایش را چنگ زد لادن همچنان چشمانش را بسته بود ساواش با جدیت برخلاف…
رمان ماتیک پارت۱۵۷2 سال پیش۱ دیدگاه با اخم سمتش رفت لادن در خود جمع شد و او خودش را نزدیک تر کشید روی تخت خیمه زد و خیره به صورت…
رمان ماتیک پارت ۱۵۶2 سال پیش۱۲ دیدگاه لادن قهرآلود گفت _ مبحث بندی فیزیکم مونده لبخند اینبار ساواش بدجنس بود برای فیزیکش فکر دیگری داشت! طفلک دختر بیچاره! _…
رمان ماتیک پارت 1552 سال پیشبدون دیدگاه قبل ازینکه راست بایستد ساواش بازویش را کشید روی صندلی پرتش کرد و چانه اش را محکم گرفت چشمان لادن از حدقه بیرون زد…
رمان ماتیک پارت 1542 سال پیشبدون دیدگاه ساواش اجازه نداد دستش را کنار بکشد سر بتادین را باز کرد و خیره اش شد _ تو بگو چیکار کنم چی میخوای از…
رمان ماتیک پارت ۱۵۳2 سال پیش۱ دیدگاه _ گمشو تو اتاق لادن اشتباه کردم آوردمت اینجا بلای جونی میفهمی؟ آوردمت که بشی آینه دقم لادن بغض کرده ایستاد مچ پایش تیر میکشید …
رمان ماتیک پارت ۱۵۲2 سال پیش۱ دیدگاه ساواش در سکوت نگاهش کرد لادن دل را به دریا زد میدانست ساواش عصبی تر از همیشه میشود اما باید میپرسید یک بار برای همیشه! _…
رمان ماتیک پارت ۱۵۱2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش گرفته لب زد _ چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه بعدش راحتی لادن بغض کرده نالید _ ازت متنفرم اگر منو اونجا ول نمیکردی اینطوری نمیشد…
رمان ماتیک پارت ۱۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه لیلا با لحنی آرام تر توضیح داد _ داشته پیاده میومده خونه که مزاحمش شدن خواسته فرار کنه این بلا سرش اومده اصلا خونتون کجاست؟ چرا وقتی…
رمان ماتیک پارت ۱۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه با این همه تحمل دیدن ساواش را نداشت حاضر بود شب را در خیابان بماند! _ فعلا نمیخوام ساواش چیزی بدونه باشه ابجی؟ قول بده بهم …
رمان ماتیک پارت ۱۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه لرزان اما محکم گفت _ یا بهش بگو پیادهشه بره عقب یا من نمیام! جلو نشستن برایش اهمیت نداشت تنها میخواست با این کار کمی در…