رمان ماتیک پارت 154

4.5
(67)

 

 

 

 

ساواش اجازه نداد دستش را کنار بکشد

 

سر بتادین را باز کرد و خیره اش شد

 

_ تو بگو چیکار کنم

چی میخوای از این زندگی لادن؟

من نمیتونم کاری کنم!

من سردرگمم ، طوری بهم ضربه زدی که هنوز گیجم

 

لادن دندان هایش را روی هم فشرد

چرا همیشه مقصر اول و آخر داستان شناخته میشد؟!

 

با چشمان اشکی به ساواش خیره شد

 

_ میدونی چی میخوام؟!

همون رشته‌ای که میخوام رو قبول شم تو دانشگاهی که میخوام

درس بخونم ، پیشرفت کنم ، شغل خودمو داشته باشم

بشم همونی که تو میگی نمیتونی

بشم همونی که خانوادم هیچ امیدی نداشتن

بعد….

 

سرش را نزدیک ساواش آورد و با حرص بغض کرده پچ زد

 

_ بعد همتونو ول کنم و برم!

 

ساواش بتادین را روی زخمش خالی کرد!

 

صدای جیغ دردناک دخترک بلند شد

 

خواست دستش را عقب بکشد اما ساواش اجازه نداد

 

با حرص غرید

 

_ اینجا ایرانه خانم کوچولو

تا شوهرت نخواد حتی اجازه تحصیلم نداری ، چه برسه به شغل و گم و گور شدن!

 

 

 

 

لادن بغض کرده صدایش را بالا برد

 

_ ول کن دستمو عوضی ، داره می‌سوزه

 

ساواش با حرص پسش زد

 

از جا بلند شد و عقب عقب رفت

 

_ این عوضی میره دفتر کتاباتو بیاره

میدونی که؟ جمعه آزمونه

تراز کم باشه با کنکور و شغل و گم‌و‌گور شدن باید خداحافظی کنی!

 

لادن با چشمان اشکی به دست خون الود و پای در گچش اشاره کرد

 

_ اینطوری درس بخونم؟

 

ساواش لبخند زد

سرد و تهدیدآمیز

 

_ آره عزیزم! خودم باهات کار‌ میکنم

یکم روشای آموزش رو عوض میکنیم

که تو هم از برنامه‌ات عقب نمونی

 

لادن بینی اش را بالا کشید و سرش را سمت مخالف برگرداند

 

دیگر نمیخواست مقابل چشمان او گریه کند

 

آرام زمزمه کرد

 

_ برو به جهنم

 

ساواش قبل از بستن در جوابش را داد

 

_ بدون تو بهشتم نمیرم خانم کوچولو

 

 

 

 

****

پشت میز تحریرش دست به سینه نشسته و به این فکر‌ میکرد چقدر خوب است که آدم با امکانات درس بخواند!

 

در آن دخمه حس میکرد همه چیز را دیر تر‌ می‌فهمد

 

ساواش ته مداد را روی میز کوبید و خشک دستور داد

 

_ حواست اینجا باشه

 

آرام زمزمه کرد

 

_ نمیدونستم دبیر هندسه هم هستی!

 

ساواش با جدیت به طعنه اش جواب داد

 

_ جای وراجی حواستو بده به درست

 

دست هایش مشت شد اما سعی کرد بی تفاوت باشد

 

اگر زمان دیگری بود طعنه میزد که اگر موفقیت من برایت مهم نیست چطور این اندازه زمان صرف می‌کنی برای تدریسم؟

 

_ اینجا باشه حواست

 

ارام جواب داد

 

_ دارم گوش میدم

 

_ پس بگو نتیجه چی شد؟

 

کلافه پوف کشید و طوطی وار حرف های ساواش را تکرار کرد

 

_ دو اس مساوی آ اچ…

 

ساواش میان حرفش پرید

 

_ به جای مثلث ABC همین رابطه رو برای مثلث DHM بگو

 

لادن سکوت کرد

 

 

 

 

ساواش شانس دیگری داد و راهنمایی کرد

 

_ ارتفاعاش میشن hd , hh ,mh

 

لادن لبش را میان دندان هایش گرفت

 

کلافه و شاکی سر تکان داد

 

_ اینطوری نمیتونم داری هولم میکنی

 

ساواش بدون هیچ انعطافی ماژیک را روی میز کوبید

 

_ بهانه نیار

 

_ خودم میخونم ، اینطوری بهم استرس میدی نمیفهمم

 

ساواش کمی ولوم صدایش را بالا برد

 

_ به در و دیوار زل نزن لادن

تو اگر یاد بگیر بودی با توضیح من یه فرمول ساده رو میفهمیدی!

 

لادن هم صدایش را بالا برد

 

_ فرمولو حفظم ، تو مثلثو عوض کردی!

 

ساواش با حرص دوباره ماژیک را روی میز کوبید

 

_ فقط اسم اضلاعش رو عوض کردم

یه جایگذاری سادست!

بچه های دبستانی هم میتونن

 

با حرص نیم خیز شد تا از روی صندلی بلند شود

 

_ پس برو به دبستانیا درس بده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 67

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x