رمان ماتیک پارت 155

4.5
(81)

 

 

 

 

قبل ازینکه راست بایستد ساواش بازویش را کشید

 

روی صندلی پرتش کرد و چانه اش را محکم گرفت

 

چشمان لادن از حدقه بیرون زد

 

ساواش سرش را سمت کتاب‌ برگرداند با خشونت مجبورش کرد خیره صفحه شود

 

صدایش بلند و سرزنش آمیز بود

 

_ بهت میگم جایگذاری کن جای زر زدن لادن

فکر‌ میکنی با لجبازی به جایی میرسی؟

 

با دیدن چشمان اشکی لادن که روی صورتش میچرخید بلند تر تشر زد

 

_ کتابتو ببین! جواب تو صورت من نیست احمق

 

لادن مثل بچه ها لب چید و ساواش تلاش کرد از موضعش کنار‌ نکشد

 

کمی فشار دستش را کم کرد و لادن بغض کرده نالید

 

_ ۲ اِس مساویه

 

ساواش چانه اش را رها کرد

 

_ خب؟

 

_ دی آی دی

 

ساواش اینبار رحم نکرد

با ماژیک روی استخوان دست دخترک کوبید

 

_ آ از کجا آوردی؟ H! ارتفاع رو با h نشون میدن نه a

 

 

 

لادن دستش را کشید و ناله کرد

 

ساواش با جدیت دوباره دستش را گرفت و همان جای قبلی برگشت

 

_ ادامه بده

 

بغض کرده نالید

 

_ دی … اچِ دی

 

ساواش سر تکان داد

انگار نه انگار ثانیه ای قبل با ماژیک روی دستش کوبیده بود

 

_ آفرین ، بعدش؟

 

مثل بچه ها بغض کرده شکایت کرد

 

_ مگه میخوایم رو تخته وایتبرد بنویسیم که ماژیک گرفتی دستت؟

 

ساواش کوتاه نیامد

 

_ بعدش لادن

 

_ حق نداری بزنیم

 

صدای ساواش بالا رفت

 

_ اینبار دهنت رو باز کنی و ادامه فرمول نباشه بعدی رو خوردی

حالا خود دانی

 

 

 

لادن بینی اش را بالا کشید

 

سخت نبود اما تمرکز نداشت

 

لرزان زمزمه کرد

 

_ ام ، اچِ ام

 

ساواش ضربه بعدی ماژیک را روی انگشتش نشاند

 

دخترک ناله کرد و استخوان انگشتش تیر کشید

 

شاکی صدای بغض الودش را بالا برد

 

_ چته؟ فرمول بود دیگه!

 

_ اچ چی شد؟ خوردیش؟

 

لادن قطره اشکش را با شانه اش گرفت و غرید

 

_ اچ ، اچِ اچ که نمیشه! میشه؟

 

_ اولین H اسم ضلع مثلثه

دومین H ارتفاعشه

با هم یکی نیست پس بله می‌شه

حالا از اول بگو

 

لادن خیره ماژیک شد

 

تا به حال هیچ زمان فکر نمیکرد ضربه ماژیک روی استخوان دردناک باشد

 

ساواش غرید

 

_ لادن!

 

همانطور که خیره ماژیک بود نالید

 

_ 2s = D hd , H hH , M mh

 

ماژیک که بالا رفت جیغ کشید

 

_ نزن توروخدا دردم میگیره

 

 

 

ساواش ماژیک را پایین نیاورد

در عوض تشر زد

 

_ دقت کن

 

_ اچِ ام

 

اینبار ماژیک پایین آمد

با خونسردی از جا بلند شد و به تمرین پایین صفحه اشاره زد

 

_ ۹ دقیقه وقت داری

به جواب نرسی یعنی ماژیک برات کم بوده که یاد نگرفتی ، میریم مرحله بعدش!

 

لادن با نفرت به تمرین زل زد و سکوت کرد

 

ساواش بی اهمیت به او برای خودش نسکافه درست کرد و بعد از ۹ دقیقه برگشت

 

با دیدن جواب درست پوزخند زد

 

_ نه مثل اینکه ماژیک جواب بوده

 

لادن بینی اش را بالا کشید و حرفی نزد

 

ساواش لبخند کمرنگی زد

قهر بود؟

 

ماژیک را روی میز کوبید

 

دخترک ترسیده در جا پرید

 

برای ثانیه ای دلش به حالش سوخت اما به همان سرعت احساس دلسوزی رفع شد!

 

_ میریم مبحث بعد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x