رمان ماتیک پارت 159

4.6
(75)

 

 

 

 

کلافه آه کشید و سمت آسانسوری که برای دانشجوها بود برگشت

 

به سختی میتوانست بدون کمک راه برود

 

نگاه سنگین پسرها را روی خودش حس می‌کرد

 

شبیه به بچه های دبیرستانی شده بود

 

آسانسور که طبقه دوم ایستاد و با چشم دنبال کلاس گشت

 

آنقدر ذهنش مشغول بود که حتی فراموش کرد در بزند

 

با باز شدن در کلاس چشم های هر سی و پنج دانشجو سمتش برگشت

 

ساواش با جدیت تذکر داد

 

_ از جلسه بعد وقتی دیدید استاد سر کلاسه اجازه ورود ندارید

 

بدون حرف صندلی اول نشست و سرش را پایین انداخت

 

به نفس نفس افتاده و خسته سرش را به دیوار تکیه داد

 

ساواش دستش ننداخته بود

مباحث روی تخته فصل اول فیزیک پیش دانشگاهی بود

 

بخش هایی که به شدت با آن ها مشکل داشت

 

ساواش با جدیت روی تخته فامیلش را نوشت و همانطور که در ماژیک را می بست تکرار کرد

 

_ دانش پژوه هستم

این ترم استاد فیزیک پیش‌دانشگاهیتون

پیش نیاز اصلی برای فیزیک عمومی

 

 

 

لادن در سکوت نگاهش کرد

 

حالا حس بهتری داشت!

در خانه تنها هدف حمله ها و تشرهای ساواش او بود اما در حال حاضر جز او سی و پنج دانشجوی دیگر هم باید جان سالم به در میبردند!

 

ساواش به لب های کش آمده اش تیز نگاه کرد و هم زمان ادامه توضیحات را داد

 

_ کسی فکر نکنه چون درس پیش نیاز دبیرستانه مهم نیست یا قراره الکی نمره بگیره!

ترم های بعد با ترمودینامیک ، فیزیک تخصصی و در آخر‌ مکانیک آماری در خدمتتونم پس به نفعتونه همین ترم اول خودتونو بهم ثابت کنید

 

صدا از کسی در نمی آمد

 

لادن سرش را پایین انداخت و سعی کرد لبخندش را کنترل کند

 

بیچاره دانشجوهایش!

 

_ اگر این ترمم درس رو حذف کنید و ترم بعد با استاد دیگه ای بردارید بالاخره ترم سه با هم فیزیک عمومی داریم

و اینکه من حافظه خیلی خوبی دارم و البته از کسایی که از زیر کار در میرن خوشم نمیاد

 

لادن دوست داشت فریاد بکشد که حق با استاد گند اخلاق و روی اعصابتان است!

باور کنید شوخی ندارد!

 

بالاخره یکی از پسرها جرات حرف زدن پیدا کرد

 

_ استاد اگر افتادیمم ترم بعد با خودتون برمیداریم!

خیالتون جمع!

 

 

 

چند نفر آرام خندیدند و ساواش جدی توضیح داد

 

_ فقط این ترم این درس رو ارائه دارم

 

لادن ناخواسته دهانش را برایش کج کرد

 

شک نداشت بخاطر آزار دادن او این درس را برداشته بود!

 

ساواش بی توجه به او نموداری روی تخته رسم کرد

 

لادن خیره اش شده بود

 

حقیقت این بود هرچقدر هم که از کارش اذیت میشد باید قبول میکرد که از تنها و بدون تدریس درس خواندن خیلی بهتر است

 

حال فصل جدیدی از زندگی اش با ساواش شروع شده بود

 

اویی که مجبور بود بعد از تمام شدن جلسه تنها به خانه برگردد و ساواشی که تا شب کلاس داشت و چاره ای نبود جز اعتماد!

 

کم کم زندگی جدیدی آغاز شد

 

کلاس ها مفید بودند اما تک تک بچه ها از او نفرت داشتند و دلیلش هم واضح بود

 

با این همه به تنهایی عادت کرده بود

هفته ای دو جلسه سر کلاس حاضر میشد و بقیه روزها را درس میخواند

 

فهمیده بود که به عنوان مهمان و با درخواست ساواش سر جلسه مینشیند اما هیچ کدام از بچه ها خبر نداشتند

 

حالا به قول لاله زندگی روی نظم افتاده بود

 

 

 

بدون اینکه ساواش حرفی بزند نهار درست می‌کرد و به خانه می‌رسید

 

ساواش در درس ها کمکش میکرد اما با هر مسئله اشکش را در می آورد و لادن هم عادت کرده بود

 

دیگر اعتراضی نداشت

 

انگار نسبت به همه چیز بی تفاوت شده بود

 

اواسط ترم بودند

ساواش با کنسل شدن کلاس آخرش زودتر آمده بود و لادن برخلاف همیشه فرار نکرد

 

میز شام را دو نفره چید و ساواش هم اعتراضی نکرد

 

نیمه های شام تنها برای از بین بردن سکوت آرام پرسید

 

_ جلسه کلاس ما هم کنسله؟

 

ساواش لیوانش را از آب پر کرد

 

_ نه ، خوشحال نباش

 

شانه بالا انداخت

 

_ میان تعطیلیه ، بچه ها نمیان

 

_ من کاری به بچه ها ندارم ، تو میای

هرکسم حاضر نشه غیبت می‌خوره

 

_ همینطوریشم ازم متنفرن!

 

ساواش ته دیگ سیب زمینی را سمت دهانش برد

 

در دل اعتراف کرد دست‌پخت دخترک عالی شده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 75

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x