رمان ماتیک پارت ۱۵۲

4.6
(66)

 

ساواش در سکوت نگاهش کرد

 

لادن دل را به دریا زد

می‌دانست ساواش عصبی تر از همیشه می‌شود اما باید می‌پرسید

 

یک بار برای همیشه!

 

_ میخوام ازت یه سوال بپرسم

 

با انگشت هایش بازی کرد

هنوز هم حس شکست و تحقیری که روز قبل بخاطر این مرد تحمل کرده بود را به یاد داشت

 

_ میدونم عصبی میشی اما نیاز دارم بدونم!

 

ساواش پوزخند زد

 

_ امیدوارم اونی نباشه که فکر میکنم چون گردنتو میشکنم

میدونی دیگه؟

 

لادن بی توجه به تهدیدش در چشمانش خیره شد

 

_ تو پول رو از امیر گرفتی مگه نه؟ تونستی امیر رو…

 

لیوان با شدت روی میز کوبیده شد

 

قطرات چای داغ روی بازوی برهنه اش پاشید و صدای ناله اش بلند شد

 

ساواش با چشمان سرخ شده دستانش را دو طرف میز گذاشت و بی توجه به شیشه های شکسته شده خودش را جلو کشید

 

صدایش گرفته و خش دار بود

 

پر از تهدید و خشونت

 

_ یک بار دیگه اسم اون معشوقه حرومیتو توی این خونه بیاری پرتت میکنم جلوی در

 

 

 

لادن لرزان لب زد

 

_ من حق دارم بدونم

 

ساواش برای ثانیه ای خیره نگاهش کرد و بعد خندید

بلند و پر تمسخر

 

عصبی زیرلب زمزمه کرد

 

_ حق‌…

 

خندید و بلندتر تکرار کرد

 

_ حق؟

 

خنده اش محو شد

با چشمان به خون نشسته کف دستش را روی میز ‌کوبید و غرید

 

_ تو هیچ حقی تو این زندگی نداری دختر خانم

من بگم نفس بکش ، نفس میکشی

بگم بمیر ، میمیری

حق تو سوخت ، سوزوندیش

 

لادن بغض کرده سر تکان داد

 

_ تو پولو ازش پس گرفتی مگه نه؟

همون اول پول رو از اون عوضی گرفتی و به من چیزی نگفتی

 

عوضی گفتنش به جای اسم بردن نامش عاقلانه به نظر می‌رسید

 

ساواش اما مثل لحظه اول خشمگین بود

 

_ خفه شو تا گردنتو نشکستم

 

 

 

_ میدونی چقدر حالم بد بود؟

میدونی هر دقیقه به این فکر میکردم که دارو ندارتو به باد دادم؟

اون وقت تو توی این خونه نشسته بودی و بهم میخندیدی

 

ساواش چانه اش را گرفت

با شدت بالا کشید و زمانی در چشمانش زل زد

 

_ چی میخوای بدونی؟

آره همون اول پولو ازش پس گرفتم

میدونی دوست بی شرفشو چطوری کشوندیم سر قرار؟

 

لادن در سکوت آب دهانش را فرو داد

به او چه ربطی داشت؟

لادن بیچاره حتی امیر را هم به درستی نمی‌شناخت چه برسد به دوستانش!

 

با این همه بوی خوبی به مشامش نمی‌رسید

 

ساواش چانه اش را محکم تر فشرد

صورتش از درد جمع شد و او کنار گوشش غرید

 

_ با وعده تو! با وعده زنم اومد سر قرار

 

لادن با رنگ پریده ای لب زد

 

_ مزخرفه ، من تا حالا دوستای امیرو …

 

ساواش عربده کشید

 

_ اسمشو نیار

 

چشمانش را بست و تاکید وار تکرار کرد

 

_ من دوستای اونو ندیدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zarix ___
11 ماه قبل

ساواش حالا حالا ها کوتاه بیا نیس🤦‍♀️💔

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x