رمان زنجیرو زر پارت ۲۱۷2 سال پیشبدون دیدگاه -خدا رحمتشون کنه. اگر موافق باشید دیگه کم کم بریم دیروقته. با این حرف اروند، هم خودش و هم همایون بلند شدند و همانطور که…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه خیلی آقاست… زیر سایهتون بزرگ بشه. اروند با گفتن این حرف ایلیا را دوباره به دست صحرا سپرد و سرجایش نشست. -مرسی… خوب نگفتین…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه آخر چرا… به کدام گناه؟! چون همسر کسی بودم که او را باعث ورشکست شدنشان میدیدند و یا چون دختر زنی بودم که به طمعکاری معروف…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه و خیلی زود هم با دختر یکی از اقوام دورشان که پدری تاجر و ثروتمند داشت، تجدید فراش کرده بود. حتی انوشیروان خان هم نتوانسته بود مقابلش بایستد!…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه در این لحظه نه از صحرا و نه از هر کسی که رهایم کرده و رفته بود، ناراحت نبودم. گویی در یک بیحسی مطلق دست…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه اشک هایم به پهنای صورت میریخت و او با شانه هایی که بخاطر گریه تکان میخورد، سر پایین انداخته بود. -بعد از رفتنت هر موقع که…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه -این چه حرفیه مگه میشه دلتنگت نشده باشم؟ تو جون منی. اگه نیومدم چون فکر میکردم این جوری راحتتری ولی هزاران بار بهت زنگ زدم و خودتم اینو خوب…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه باید آرام میماندم. نباید اجازه میدادم حسرت تا این حد دور شدنمان از هم، قلبم را به درد بیاورد و من دیگر از هر نوع ناراحتی و درد…
رمان زنجیر و زر پارت 2092 سال پیشبدون دیدگاه اینبار دلم ریخت اما سعی کردم هیجانم را مخفی کنم. آرام فاصله گرفتم و سراغ کیف دستی کوچکم رفتم و اروند همانطور که ساعت طلایی و…
رمان زنجیر و زر پارت 2082 سال پیشبدون دیدگاه و حریص لب هایم را به کام کشید. با حرص میبوسید. محکم، دیوانهوار و با خشونتی که هرگز در او ندیده بودم! دستش که روی…
رمان زنجیر وزر پارت 2072 سال پیشبدون دیدگاه لب هایش را نزدیک به گوشم کرد و پچ پچ وار گفت: -باور میکنم عزیزم اما توئم باور کن وقتی سوالی ازم داری هیچ نیازی به بی راهه…
رمان زنجیروزر پارت 2062 سال پیشبدون دیدگاه هیجانزده خیرهاش شدم و او با خنده سر جلو آورد و گلویم را بوسه باران کرد. -واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم، عروسک خوشگلم چقدر بزرگ…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه همهی تلاشم این بود که ضربان قلبم را کنترل کنم و تلاشم این بود که فراموش نکنم او اروند است! کسی که هرگز آزاری به تنم نمیرساند!…
رمان زنجیر وزر پارت2042 سال پیشبدون دیدگاه از چه حرف میزد؟! -لطف؟ منظورت چیه؟! تردید در چشمانش نشست. -شما… شما از هدیهای که آقا به من و یزدان…
رمان زنجیر وزر پارت۲۰۳2 سال پیشبدون دیدگاه عمیقتر نگاهش کردم. کاملاً خونسرد بود و احتمالاً آن رگ اروپاگونهاش دوباره بالا آمده بود. -باهاش راحتم ولی این موضوع فرق داره. لب…