رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۶

بدون دیدگاه
    خیلی آقاست… زیر سایه‌تون بزرگ بشه.     اروند با گفتن این حرف ایلیا را دوباره به دست صحرا سپرد و سرجایش نشست.     -مرسی… خوب نگفتین…

رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۵

بدون دیدگاه
    آخر چرا… به کدام گناه؟!     چون همسر کسی بودم که او را باعث ورشکست شدنشان می‌دیدند و یا چون دختر زنی بودم که به طمع‌کاری معروف…

رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۴

بدون دیدگاه
  و خیلی زود هم با دختر یکی از اقوام دورشان که پدری تاجر و ثروتمند داشت، تجدید فراش کرده بود.   حتی انوشیروان خان هم نتوانسته بود مقابلش بایستد!…

رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۲

بدون دیدگاه
    اشک هایم به پهنای صورت می‌ریخت و او با شانه هایی که بخاطر گریه تکان می‌خورد، سر پایین انداخته بود.     -بعد از رفتنت هر موقع که…

رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۱

بدون دیدگاه
  -این چه حرفیه مگه می‌شه دلتنگت نشده باشم؟ تو جون منی. اگه نیومدم چون فکر می‌کردم این جوری راحت‌تری ولی هزاران بار بهت زنگ زدم و خودتم اینو خوب…

رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۰

بدون دیدگاه
  باید آرام می‌ماندم.   نباید اجازه می‌دادم حسرت تا این حد دور شدنمان از هم، قلبم را به درد بیاورد و من دیگر از هر نوع ناراحتی و درد…

رمان زنجیر و زر پارت 209

بدون دیدگاه
    این‌بار دلم ریخت اما سعی کردم هیجانم را مخفی کنم.     آرام فاصله گرفتم و سراغ کیف دستی کوچکم رفتم و اروند همانطور که ساعت طلایی و…

رمان زنجیر وزر پارت 207

بدون دیدگاه
  لب هایش را نزدیک به گوشم کرد و پچ پچ وار گفت:   -باور می‌کنم عزیزم اما توئم باور کن وقتی سوالی ازم داری هیچ نیازی به بی راهه…

رمان زنجیروزر پارت 206

بدون دیدگاه
      هیجان‌زده خیره‌اش شدم و او با خنده سر جلو آورد و گلویم را بوسه باران کرد.     -واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم، عروسک خوشگلم چقدر بزرگ…

رمان زنجیرو زر پارت ۲۰۵

بدون دیدگاه
    همه‌ی تلاشم این بود که ضربان قلبم را کنترل کنم و تلاشم این بود که فراموش نکنم او اروند است!   کسی که هرگز آزاری به تنم نمی‌رساند!…

رمان زنجیر وزر پارت۲۰۳

بدون دیدگاه
    عمیق‌تر نگاهش کردم.   کاملاً خونسرد بود و احتمالاً آن رگ اروپاگونه‌اش دوباره بالا آمده بود.     -باهاش راحتم ولی این موضوع فرق داره.     لب…