رمان زنجیرو زر پارت ۲۱۷ 4.6 (25)11 ماه پیشبدون دیدگاه -خدا رحمتشون کنه. اگر موافق باشید دیگه کم کم بریم دیروقته. با این حرف اروند، هم خودش و هم همایون بلند شدند و همانطور که…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۶ 4.7 (23)12 ماه پیشبدون دیدگاه خیلی آقاست… زیر سایهتون بزرگ بشه. اروند با گفتن این حرف ایلیا را دوباره به دست صحرا سپرد و سرجایش نشست. -مرسی… خوب نگفتین…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۵ 4.9 (25)12 ماه پیشبدون دیدگاه آخر چرا… به کدام گناه؟! چون همسر کسی بودم که او را باعث ورشکست شدنشان میدیدند و یا چون دختر زنی بودم که به طمعکاری معروف…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۴ 4.3 (35)12 ماه پیشبدون دیدگاه و خیلی زود هم با دختر یکی از اقوام دورشان که پدری تاجر و ثروتمند داشت، تجدید فراش کرده بود. حتی انوشیروان خان هم نتوانسته بود مقابلش بایستد!…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۱۳ 4.2 (33)12 ماه پیشبدون دیدگاه در این لحظه نه از صحرا و نه از هر کسی که رهایم کرده و رفته بود، ناراحت نبودم. گویی در یک بیحسی مطلق دست…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۲ 4.3 (21)12 ماه پیشبدون دیدگاه اشک هایم به پهنای صورت میریخت و او با شانه هایی که بخاطر گریه تکان میخورد، سر پایین انداخته بود. -بعد از رفتنت هر موقع که…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۱ 4.4 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه -این چه حرفیه مگه میشه دلتنگت نشده باشم؟ تو جون منی. اگه نیومدم چون فکر میکردم این جوری راحتتری ولی هزاران بار بهت زنگ زدم و خودتم اینو خوب…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۱۰ 4.4 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه باید آرام میماندم. نباید اجازه میدادم حسرت تا این حد دور شدنمان از هم، قلبم را به درد بیاورد و من دیگر از هر نوع ناراحتی و درد…
رمان زنجیر و زر پارت 209 4.5 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه اینبار دلم ریخت اما سعی کردم هیجانم را مخفی کنم. آرام فاصله گرفتم و سراغ کیف دستی کوچکم رفتم و اروند همانطور که ساعت طلایی و…
رمان زنجیر و زر پارت 208 4.7 (29)1 سال پیشبدون دیدگاه و حریص لب هایم را به کام کشید. با حرص میبوسید. محکم، دیوانهوار و با خشونتی که هرگز در او ندیده بودم! دستش که روی…
رمان زنجیر وزر پارت 207 4.7 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه لب هایش را نزدیک به گوشم کرد و پچ پچ وار گفت: -باور میکنم عزیزم اما توئم باور کن وقتی سوالی ازم داری هیچ نیازی به بی راهه…
رمان زنجیروزر پارت 206 4.5 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه هیجانزده خیرهاش شدم و او با خنده سر جلو آورد و گلویم را بوسه باران کرد. -واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم، عروسک خوشگلم چقدر بزرگ…
رمان زنجیرو زر پارت ۲۰۵ 4.3 (30)1 سال پیشبدون دیدگاه همهی تلاشم این بود که ضربان قلبم را کنترل کنم و تلاشم این بود که فراموش نکنم او اروند است! کسی که هرگز آزاری به تنم نمیرساند!…
رمان زنجیر وزر پارت204 4.5 (40)1 سال پیشبدون دیدگاه از چه حرف میزد؟! -لطف؟ منظورت چیه؟! تردید در چشمانش نشست. -شما… شما از هدیهای که آقا به من و یزدان…
رمان زنجیر وزر پارت۲۰۳ 4.3 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه عمیقتر نگاهش کردم. کاملاً خونسرد بود و احتمالاً آن رگ اروپاگونهاش دوباره بالا آمده بود. -باهاش راحتم ولی این موضوع فرق داره. لب…