رمان از کفر من تا دین تو پارت265

4.2
(98)

لب روی هم فشرد اما سرانجام با صادر کردن دستورِ میریم عمارت به راننده، لبخند و روی لبم آورد.

بلاخره به سر کوچه رسیده و ماشین جلوی درب بزرگ توقف میکنه و با رویتمون درب بزرگ اتوماتیک در حال بالا رفتنه که نور چراغ هایی از روبه رو درو کوچه و داخل ماشین و روشن میکنن.

 

دستم و روی پیشونی حائل میکنم تا دیدم منطبق بر بازی نوری که راه افتاده کنم و زل میزنم به منبع روشنایی.

با صدای درهای ماشین به نظر چند نفری پیاده شده و سایه های بلندشون جلوی نور سایه میندازه.

_قربان.؟

_آماده باشین.

 

هامرز دست انداخته روی سر و گردنم منو میکشه پایین.. اوه خدای من چه خبر شده!.؟

صدای کشیده شدن گلنگدن اسلحه توی گوشم میپیچه و عرق سردی روی تنم میشینه.

_چی شده؟ میخواین همدیگه رو بکشین؟

این صدای مستاصل و درمونده منه که توی ماشین اکو میشه و سرو صداهای زیاد و آدم هایی که به نظر خیلی بیشتر از قبل توی خیابون تجمع کردن.

_بهراد سروش و میبینی؟

_نه.. اما راننده اش و نادر پشت ماشین آماده دستورن.

 

چند ثانیه ای سکوت سنگینی فضا رو احاطه میکنه و به نظر هنوز مارو به رگبار نبستن یا خبری از سوءقصد نیست.

_هامرز..؟

_بمون توی ماشین.. به هیچ وجه.. دارم بهت میگم سامانتا به هیچ وجه پیاده نمیشی.

_خطرناکن؟ آخه چی شده! تو چرا پیاده میشی؟

_فعلا هیچی.. اما به زودی..

 

متوجه منظورش نمیشم و تا به خودم بیام هامرز همراه با محافظش پیاده شده و نور به داخل هجوم میاره و با بسته شدن در روشنایی کور کننده خاموش میشه.

ماشین هنوز روشن بود و وقتی بعد چند ثانیه متوجه صداهایی از خیابون میشم سر و کمی بالا آورده و از ورای دستگیره سرکی میکشم.

 

چشمم که به تاریکی عادت میکنه دهنم با تصویر روبه رو باز میمونه.

_مگه میشه!؟

راننده در حال آماده باشه و جوابی به جمله ای که سوال محسوب نمیشه، نمیده .

هامرز دست به جیب جلوی بیشتر دیدم و گرفته و چه ریلکس رخ به رخ این مرد ایستاده.

 

صدایی به گوشم نمیرسه اما مطمئنن در حال حرف زدننن. شیشه عقب و کمی پایین میکشم و با عتاب راننده مواجه میشم.

_خانوووم.. اینکارو نکنین.

دست روی بینی میزارم و دعوت به سکوتش میکنم.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x