رمان از کفر من تا دین تو پارت266

4.3
(88)

مستاصل نگاهم میکنه اما من کارم و میکنم و حالا که نور ماشین ها به شدت قبل چشم و نمیزنه میتونم دو ردیف از مردان کت شلوار پوش و آماده رو صف کشیده روبه روی هم ببینم.

به نظر هر کدوم با آمادگی کامل منتظر هر حرکت یا عکس العملی از جانب طرف مقابلشونن تا شیپور حمله رو بزنن.

 

در بین آدم های جوونی که توی محدوده دید روبه روم هستن پیرمردی دیده میشه که بیشتر از هشت دهه از عمرش میگذره اما همچنان استوار و مقتدر، نمادین تکیه داده بر عصای آشنای چوبی خراطی شده از تنه درخت گردو که میتونم چشم بسته هم فراز و فرود های طرح های کنده کاری روش و تجسم کنم،..

_اینجا چی میخوای جناب اتابک خان..

_چیزی که مال منه.

قلبم میفته تو پاچه ی تنگ شلوار جینم.

 

پوزخند غلیظ و تحریک کننده هامرز میتونه جنگ راه بندازه.

_چیز!؟ دنبال چیزتون دم در عمارت من گشت میزنین؟

عصایی که نسبتا محکم به زمین کوبیده میشه و لحنی جدی و مستبدانه باهاش مخلوط شده.

_پاتو از گلیمت درازتر کردی پسر هاتف..

 

شونه های بالا انداخته هامرز و..

_پاهام تا هرجا که دلم بخواد و کش بیاد دراز میکنم.. فعلا که مال شما تا دم در خونه من کشیده شده.

_میدونی دنبال چیم بهتره دست از بازی برداری.

 

حالا ایستادن هامرز همراه با لحنش عوض شده و اون بیخیالی تمسخر گونه حالتش به شق و رق شدن تغییر میکنه.

_فکر میکردم بازی دوست داری جناب امیر اتابک خان صولتی.. چندین سال و به بازی گذروندی و هنوزم مهره هات و با یه حرکت جابه جا میکنی.

بزار ما هم کمی در محضر استادانه شما خودی نشون بدیم شاید به خوبی شما نباشیم اما درس پس میدیم.

 

دوئل بین نگاه و حرف های گزنده بینشون تنم و به لرز میندازه.

چشم هام خیره به تن بلند و ابروهای تاب داده مرد پر هیبت روبه ست. هنوزم با همون اقتدار و ابهتی که ازش به یاد دارم و گذر زمان ذره ای ازش کم نکرده ایستاده.

کنارش سهراب و طرف دیگه کیانمهر جا گرفتن و طبق معمول مثل بادیگارد مواظب شیر خفته طایفه ان.

 

دلم با دیدن جمعشون می لرزه.. از محبت! دلتنگی؟ یا… ترس!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سدم 4.5 (10)

۱ دیدگاه
    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق…

دانلود رمان غمزه 4.3 (18)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان زمردم 3.3 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
9 روز قبل

از بس پارتا کوتاه و با فاصله شدن اصلا نمیدونم چی به چیه چرا نویسنده فکر میکنه با این سبک پارت دادن رمانش جذابتر میشه

Fary
9 روز قبل

کاش یه کم پارتا بیشتر بود ،

camellia
9 روز قبل

خیلی وقته اسکل شدیم,ولی باز نمیتونم بی تفاوت باشم😣آخه عزیز من,نویسنده جان,دختر باین بیشتر از ۱۸ سال که وکیل و وصی و چه می دونم حضانت نمی خواد که,این یک.بعدش مگه هامرز صیغه۹۹ ساله اش نکرد!🤔دیگه این چیه که هی داری کشش میدی!😔به خدا کش دادن زیاد میل و رغبت نمیاره.بعداز چند مدت دوباره…شدم اومدم سراغش خوندمش,هنوز هیچ پیشرفتی نکردیم.😐🙁😓🤕😒😭

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x