رمان از کفر من تا دین تو پارت271

4.2
(72)

 

 

جیغ بلند آزاده نیشم و باز میکنه.

_وای خدا بلاخره اومدی؟..

_سفر قندهار که نرفته بودم همش دو سه روز بود.

خودشو بهم رسونده و بغلم میگیره..

_اوخ..

_اوا چی شدی!؟ نکنه حامله ای؟ چه زود! شایدم لکه بینی داری؟ بازم چه زود! چند وقتته؟

 

با چشم های گرد شده به بریدن و دوختن و در آخر پیراهنی تمام قد که تنم میکنه گوش میدم.

_چی میگی!؟

لبش و گاز گرفته پشت دستش میزنه.

_خدا مرگم سوپرایز بود؟

_سر صبحی زده به سرت آزاده؟

_سلام عزیزم.. خوبی؟

 

با صوت صدای تازه رسیده نگاهم چرخیده و به پشت برگشته، آذر و با دست های پر از سبزیجات میبینم.

_سلام.. ممنون تو خوبی؟

خودش و جلو کشیده بوسه کوتاه و سبکی روی گونم زده و دستم و گرفته میکشه تا روی صندلی بنشونم.

_بیا بشین ببینم چه خبرا بود ؟

_وای نکن.. درد میکنه.

 

عقب میکشم و دستم و روی شکمم قفل کرده و بغل میگیرم یه جور حالت ناخودآگاه حفاظت.

آزاده مثل یه محافظ میندازه وسط و با حرکت دستش آذر و ازم دور نگه میداره.

_دست نزن بهش آذر، بیفته آقا درجا سرمونو میبره.

 

با اخم های درهم پوفی میکشم و شروع میکنم به مالش ساعدم و ترجیح میدم بشینم پشت میز تا وسط این دوتا خواهر خل و چل حیرون بشم.

_جدی جدی داری چرت و پرت میگی.. چرا یکم فکر نمیکنی بعد حرف بزنی !؟ والا جماعتی رو خوشحال میکنی.

 

پشت چشمی برام نازک میکنه و ایش گویان میره طرف سبزی های آذر آورده.

_چی بیفته به منم بگین.

روسری رو روی شونه پایین میکشم تا موهای باز و نمدارم کمی خشک بشن.

_بچه من دیگه.. دو قلو هم هست شایدم سه قلو.. بستگی داره آزاده چی دلش بخواد منم باهاش راه میام همونو تحویلش میدم، نه اینکه زودپزم کارم درسته.

 

پشت چشم آزاده و نگاه کمی گنگ و مات آذر که اسکل وارانه میپرسه..

_پرده رو زد؟ کِی کاشت! پس عروسی چی؟ چند ماهت شد؟ بزار حساب کنم اگر از همون شب که مریض شدی زده باشه تقریبا میشی سه ماهه.. اما اگه از شب..

_بسه دیووونه ها.. دو روز نبودم دارین بدون شوهر بچه می‌بندین به ریشم؟ نکنه فکر کردین قراره یه مریم مقدس دیگه ظهور کنه!؟

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان اسطوره 3.6 (43)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه…

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دانلود رمان دژخیم 4 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه میشه و اونجا دختر یهودی که…

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x