رمان از کفر من تا دین تو پارت272

4.5
(72)

 

 

 

باز آزاده نطقش باز میشه و نمیدونم چرا انقدر اِرق خاصی نسبت به ارباش داره.

_آقامون ده تای مردای دیگه ست. انقدرم مردانگی داره که همون بار اول سه قلو بار بزاره.

 

یکم نگاهش میکنم و چه فخری با آقای ده تاییش به من میفروشه! هرکی ندونه انگار این زاییدش!؟

راستش و بخواین حسودیم شد اونم زیاد.. چرا یه زن دیگه باید در مورد مردونگی و اندازه و تواناییش در مورد هامرز سخنرانی کنه!؟!

 

صورتم چین میفته و حسادت و زیر نقاب ناراحتی پنهون میکنم.

_جدی جدی داری هرچی دلت میخواد و میگیا!

مستاصل به طرف آذر میچرخم که شونه ای بالا میندازه…در واقعا روایت ” به روباهه گفتن شاهدت کو گفت دُنبم” رو به تصویر کشید.

_الان داری باهام شوخی میکنی یا حرفات جدی؟!.. به خدا دارم به عقل نداشتت شک میکنم آزاده..

من یه اوخ گفتم تو تا ته قصه آدم و حوا رفتی؟!.. بابا دستم ضرب خورده درد میکنه.. همین.

 

وسط وسایل صبحانه ای که داره تند تند روی میز میچینه مکثی میکنه و بعد کمی سبک سنگین کردن در آخر میگه..

_باشه هرچی تو بگی.

_آره تو همیشه یه جات درد میکنه..

 

والا اینجور که اینا جوابم و دادن از صدتا فحش هم بدتر بود. عملا گفتن دارم دروغ میگم.

آخه تقصیر منه همش درب و داغون میشم!؟ آهی کشیده و فنجون چایی رو جلو میکشم حرف زدن با اینا مثل آب در هاون کوبیدنه.. همینقدر بیهوده.

 

وسطای صبحانه خاتون میاد داخل و توی یکی از طبقه ها شروع میکنه به گشتن.

_یه شیشه کوچیک روغن زیتون اینجا بود.. کی میدونه کجاست؟

آذر لقمه شو قورت داده میگه..

_روغن اینجا داریم.

خاتون دست از سر طبقه برداشته میگه..

_نه همونو میخوام برام از سوریه آورده بودن اصل اصله.

 

آزاده بلند میشه و خودش میره سر وقت کابینت و خطاب به خاتون میگه .

_شما بشینین صبحانه بخورین من پیداش میکنم.

خاتون هم دست ها رو شسته میشینه روی صندلی.

_ممنون از زحمتی که کشیدین.

_زحمتی نبود خودم دوست داشتم اینکارو بکنم. پوست بدن مادرت خشک شده اون کرمی که میزنی چندان کارایی نداره میخوام با روغن زیتون چربش کنم.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x