#پارت_481
ابروهام بالا پرید.
پنج تماس بی پاسخ ماهرو
دوازده تماس بی پاسخ مامان
هشت تماس بی پاسخ خاله
بیست و یک تماس بی پاسخ ماهان
عذاب وجدان به جانم افتاد.
فرشته با دو جام شراب اومد و کنارم نشست.
_سلامتی خودم و عشقم!
ابروهام بالا پرید.
_قبلا از این کارا نمی کردی!
شراب و…
سلامتی و…
فرشته جاخورده نگاهی انداخت و گفت:
_ااا…چیزه یه امشب و گفتم شب وصال بدونیم و شاد شیم!
بهانه خوبی بود.
تا حداقل واسه چند ساعتی هم شده فراموش کنم چیکار کردم!
پشیمون نبودم.
اما عذاب وجدان داشتم!
#ماهرو
#پارت_482
دست جلو بردم و جام و ازش گرفتم.
فرشته هم اومدو تو بغلم نشست.
عطرش و عوض کرده بود.
دیگه عطر ملایم قبلش و نداشت.
_عطرت و عوض کردی؟!
با دکمه پیراهنم مشغول شد و گفت:
_یاد تو میوفتادم.
یادته خیلی عطرم و دوست داشتی؟!
واسه همین دیگه نزدم!
جام تو دستم و بالا آوردم و ذره ای ازش نوشیدم.
طمع زهر میداد!
فرشته با عشوه جامش و بالا برد و یک نفس نصف جام و خورد.
_چه حرفه ای هم شدی تو شراب خوردن!
_غم دوریت منو خیلی عوض کرد.
بدنش داشت داغ میشد.
دوباره یک نفس باقی شراب و هم سر کشید.
جام و کناری گذاشت و با عشوه گفت:
_دلم واسه شبای پر شورمون تنگ شده!
داشت مست میشد اما من نخورده بودم.
بلند شد.
لباسش و کند و فقط با یه سوتین و شورت، دوباره روی پاهام نشست.
_دلم واسه همه چیت تنگ شده…
#ماهرو
#پارت_483
داشت تحریکم می کرد.
تا اومد لباش و روی لبام بیزاره، صدای گوشیم که از روی سایلنت برداشته بودم بلند شد.
عقب کشیدم و به صفحه گوشی نگاه کردم.
اسم ماهرو وسط صفحه خودنمایی می کرد.
دوباره عذاب وجدان گرفتم.
دست فرشته رو چونه ام نشست و سرم و به طرف خودش بر گردوند.
_امشب و فقط به خودمون فکر کن!
دوباره صدای گوشی بلند شد.
بازم ماهرو بود.
نتونستم.
نتونستم بیخیال بشم.
فرشته و پس زدم و بلند شدم.
_چیشد؟!
_من باید برم.
بهشون همه چیز و میگم بعد بر می گردم!
فرشته دیگه مست شده بود.
مچ دستم و چسبید و با صدایی کشیده گفت:
_اما تو قول دادی…
_میام…
#ماهرو
#پارت_484
همین و گفتم و گوشیم و برداشتم و از اتاق هتل بیرون زدم.
دکمه های پیرهن باز شده ام و یکی یکی بستم و بیخیال آخری شدم.
خفگیم می کرد.
سریع با یکی از تاکسی های هتل به تالار رفتم.
دیگه خبری از ماشین های مهمونا نبود.
فقط ماشین ماهان و ماشین من که تزئین شده بود، دم تالار بود.
وارد تالار شدم.
همه شون بودن.
مامان…
خاله…
ماهان…
ماهرو…
صدای گریه ماهرو کل تالار و برداشته بود.
صدای عصبی ماهان بلند شد.
_ببینمش زنده از زیر دستم بیرون نمیره…
وای به روزگارش…
هنوز هم پشیمون نبودم.
اما خجالت می کشیدم.
بالاخره تعلل و کنار گذاشتم و وارد شدم.
ماهان تا چشمش بهم افتاد، داد زد حروم زاده و به طرفم حمله ور شد.
تا به خودم بیام، با مشت تو صورتم کوبید.
ضربه اش خیلی محکم بود.
پرت شدم روی زمین.
به طرفم اومد.
شروع به کتک کاری کردیم.
#ماهرو
#پارت_485
_حروم زادهههه… پست فطرت… اشغال عوضییییی… می کشمت!
به ولای علی می کشمت!
صدای جیغ های خاله و مامان بلند شده بود.
سعی داشتن از هم جدامون کنن!
اونقدر همو زده بودیم که سر و صورتمون پر خون بود.
بالاخره دو تا نگهبان جدا مون کردن.
_حروم زاده بی دین.
مگه دستم بهت نرسه…
دیگه عصبی شده بودم.
_تو بلند دهنتو …
ماهرو باید عصبی باشه.
واسه همین اومدم بهش توضیح بدم.
برید همتون بیرون…
ماهان دوباره به سمتم حمله ور شد، امانگهبانا جلو شو گرفتن.
_ببند دهنت و پست فطرت…
با چه رویی هنوز میخوای با ماهرو حرف بزنی!
تا اومدم جوابش و بدم، صدای جیغ ماهرو بلند شد.
_بسهههههههههه…
#ماهرو
#پارت_486
تازه دیدمش…
یه گوشه نشسته بود و گریه می کرد.
یه دختر غریبه هم کنارش بود.
نمی شناختمش!
خواستم به طرفش برم که دوباره نعره ماهان بلند شد.
_برو بی ناموس به چه حقی میخوای بری پیشش؟!
گمشو گورت و گم کن از جلو چشمامون!
دوباره صدای عصبی ماهرو بلند شد.
_برید بیرون همتون.
بزارید حرفش و بزنه…
_اما ماهرو…
با شنیدن صدای اعتراض آمیز ماهان، عصبی بلند شد و گفت:
_گفتم بریدددد…
همه شون رفتن بیرون…
به طرفش رفتم و رو به روش ایستادم.
#ماهرو
#پارت_487
_ماهرو من…
تا اومدم جمله ام و کامل کنم.
یک طرف صورتم سوخت.
تو گوشم زده بود.
چیزی نگفتم.
دوباره خواستم حرف بزنم که صداش بلند شد.
_چطور تونستی نامرد؟!
آخه…آخه چرا؟!
چیکارت کردی بودم؟
جیغ میزد و هی همین حرفا رو تکرار می کرد و تو سینه ام می کوبید.
با هر ضربه اش، قدمی به عقب می رفتم.
_ازت متنفرم…
متنفرم ازتتتتتت….
جیغاش کل تالار و برداشته بود.
دستاش و گرفتم و گفتم:
_ببخشید.
اما من نتونستم.
ماهرو من…من تو رو مثل آبجیم میبینم!