رمان دلدادگان پارت ۵
کوروش:الو بهاره
کوروش منتظر بود که بهاره گوشی رو بر داره و اما بهاره با صورتی که پر از اشک بود گوشیش رو
دید که داره زنگ میخوره اما
بهاره:کوروش بهم زنگ زده این آدم چشه من که بهش گفته بودم که دیگه بهم زنگ نزنه ولی الان ول کن نیست باید یک بار برای همیشه بهش توجیح کنم که ما نمیتونیم با هم باشیم الو
کوروش: من برای این بهت زنگ نزدم
بهاره:پس برای چی بهم زنگ زدی
کوروش: من از بابام شنیدم که مامانم رفته پیش مامانت
بهاره:مامانم اما مامانه من
بهاره یک لحظه سکوت میکنه و یک چیزی یادش مییاد و میگه
بهاره : وای نه مامانت رفته پیش مانانو بابای قلابیم
کوروش: اره باید هرچی زود تر بری اونجا
بهاره : باشه
کوروش:خداحافظ
بهاره :راستی تو هم مییایی
کوروش با کمی مکث و تردید میگه
کوروش:نه نه خودت برو
بهاره هیچی نمیگه و بعد که کوروش خداحافظی میکنه و گوشی رو قط میکنه بهاره اماده میشه تا بره پیش خانوم نسترن و بیژن یا همون مادر و پدر قلابی بهاره و بهاره موقعی که داشت لباساشو عوض میکرد گوشیش زنگ میخوره و بهاره گوشیش رو برمیداره و
بهاره: خاله نسترن زنگ زده الو خاله
نسترن: الو بهاره زود خودتو برسون چون
بهاره : خاله نسترن کوروش اومده میدونم
نسترن:پس سریع خودتو برسون چون من نمیتونم فیلم بازی کنم اونم پیش این زن
بهاره:سعی میکنم سریع بیام اونجا نسترن جون یک موقه اونجا سوتی ندی ها
نسترن:حواسم هست خداحافظ
بهاره:خداحافظ
بهاره اماده میشه و میره که سوار ماشین بشه که مامان بهاره یعنی کیانا ازش میپرسه که
کیانا:بهاره داری کجا میری
بهاره ترسیده بود چون نمیدونست که چی بگی اما
بهاره:مامان راستش دوستم بهم پیام داده بود که داره از ایران میره منم میخوام برم ببینمش برای آخرین بار اشکالی که نداره
کیانا با یکم خشم به بهاره نگاه میکنه
_پایان________پارت_______۵