دانلود رمان عروس کاغذی بصورت فایل کامل از هانی زند
خلاصه: ترانه دختری که به اجبار پای در زندگی اعلا میگذارد اعلا مردی مغرور و مستبد و سنگ دل ترانه میتونه اعلا رو عاشق خودش کنه..
خلاصه: ترانه دختری که به اجبار پای در زندگی اعلا میگذارد اعلا مردی مغرور و مستبد و سنگ دل ترانه میتونه اعلا رو عاشق خودش کنه..
-ربطی به اجازه نداره دارم میگم تا ما میایم بری پایین و… – کی اصلاً از تو نظر خواست؟ زنه خودمه دستشو هم من میگیرم. -خواهر منم هست، نمیتونی بهم بگی که دخالت
خانوم معلم: #خانوم_معلم #پارت_۳۸۵ #فصل_۳ آخر هفته هم گذشت و از هرمز خان خبری نبود که نبود. هنوز از خونه پدر ژیلا برنگشته و خونه بدون اون مرد هیچی صفایی نداشت. نه لوسترهای گرون قیمت و چراغ های
#part472 تمام وجودم از حرفی که شنیده بودم داشت می لرزید. به جان کندن گفتم: حالا فهمیدم چه حیوون پست فطرتی هستی! انتظار داشتم از شنیدن حرفم عصبانی شود… حتی خودم را آماده کرده بودم که سیلی اش
معین نگاهی با رعنا رد و بدل کرد. زن بیچاره از همه جا بیخبر بود. -ممنون از مهمون نوازیتون. مزاحم نمیشم. مادر رعنا خندید. -اختیار دارید آقا شکیبا. مراحمید. بفرمایید توروخدا. بهادر مادر. مثل ماست اونجا واینستا. آقا رو تعارف
خلاصه: داستان درباره دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیکه خاندان نیکزاد ازدواج میکنه البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاس! و زمانی که باردار میشه، همسرش فوت میکنه و
#پست۴۵٠ زن حرفی نزد و سمت در رفت و با باز شدن ان دوباره ضربان قلبم از ترس و استرس بالا رفت. این بار علاوه بر ان مردی که مرا دزدیده بود، مرد
🖤#PART_770 به این همه ظرافت و لطافت دخترونت نمیاد یهو بگی کونی! یه بارم گفتی پفیوز پشمام ریخته بود! چندبار دیدم فحش دادی. دوست ندارم! قش قش خندید و گفت: – تو خودت خداوندگار
بــیــگــآنــه: 🦠 بــیــگــانــه ۴۵۵ 🦠 _معشوقه قبلیش رو براش خواستگاری میکنیم. جانم! گوش هایمان مخملی بود یا چشمانمان کور؟ مادرم و زن عمو متعجب….ثریا نزدیک بود توحیدا را بیندازد که با چشم غره ای به داد کودکم
برای بلند شدن احتیاجه حداقل یک دست آزاد داشته باشی پس اون یکی طفلی رو با عذرخواهی ول میکنم که خوشش نیومده و تیری که از درد میکشه رو توی چهره بروز نمیدم. دست جلو اومده هامرز و
p177 انقدر بی تفاوت این جمله را می گوید که انگار راجع به موضوع کاملا بی ارزشی صحبت میکند… بهادر نگاه سرخش را به او میدوزد… قدیر همه چیز را گفته بود ولی این یک قلم
دست خودش نبود که ناخودآگاه میان حرفش پرید و با بغض و خشم توپید. – الان چی؟ الان چی میبینید حاج یاسین؟ مگه جز یه دختر بدبخت بیکسوکار چیزی برای دیدن هست؟ شما لطف کردید تا آخر عمرم
خلاصه: مدتها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژهای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمهای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به تصویر بکشد. با شنیدن اسمت غَثَیان کردم. تمام خاطراتمان را… تمام نگاههای عاشقانهای که میانمان رد و بدل شده بود. توصیف حال من، توصیف دل آشوبههایم بعد از بازگشتت وقتی دیگر عاشقانههایت به من تعلق نداشت فقط یک کلمه بود.
خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثهی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهاردهسال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه میسوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانههای صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمیکنه… چون یه حس پدرانه به صدف داره و رفتارهای صدف رو ناشی از وابستگی و جبرانِ محبتش میبینه، در
خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانهای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی میکند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را عقب میاندازد و طوفان برادر داماد از این قضیه بشدت عصبانی است. سر مسائلی این دو مجبور میشوند بخاطر خواهر و برادرشان با هم ازدواج کنند؛ شروع زندگی مشترک با تنفر و سردی.
خلاصه: باران بخاطر باجگیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخالهاش از شهابالدین کارآفرین برتر سال مصاحبه میکند و این آغاز آشنایی و بعد ازدواجشان با عشق میشود ولی در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان میرسد. شش سال بعد، بیتا خواهر باران و شاهین برادر شهاب تصمیم به ازدواج میگیرند و این شروع مصیبت زندگی باران و شهاب است.
خلاصه : بهار یه روز که از مدرسه میاد خونه متوجه ماشین ناشناسی میشه که درخونشون پارکه که مسیر زندگیش و تغییر میده… پایان خوش
خلاصه : دختری به نام دلدار به طور اتفاقی باعث مرگ نامزدش می شود، از این رو مجبور به فرار می شود و ماجراهایی که در این بین برایش اتفاق می افتد، تصویر جدید از دلبران را بازگو می کند …