رمان شالوده عشق پارت 316

4.2
(72)

 

وحشتناک عصبانی بودم. به غرورم برخورده بود. می‌خواستم انتقام بگیرم ولی بیشتر از همه دلم می‌خواست کسی که با همه‌ی وجود عاشقشم و منو دیوونه خودش کرده یه ذره…

 

 

صدایش بالاتر رفت.

 

 

-فقط یه ذره منو بخواد. فقط یه ذره دوستم داشته باشه یه کم… یه کم عاشقم باشه.

 

 

با آنکه از خشم، ناراحتی و عذاب وجدان مملو بود اما مانند همیشه خیره شدن به این چشم ها قلبش را آرام کرده بود.

 

 

و خدایا این چه عشقی بود…؟!

حتی با آنکه اندازه دنیاها از رادان ناراحت بود و قلبش تماماً زخم و زیلی، باز هم یک اشاره از او کافی بود تا با کله به سمتش برود!

 

 

نمی‌دانست کدام یک بیشتر ناراحتش می‌کند؟!

 

 

رفتنه رادان در گذشته و بازی دادن هایش یا نخواستنه حالایش!

 

 

غرق شدنشان در نگاه هم با صدای خشمگین و متعجب امیرخان که می‌پرسید:

 

 

-چه خبره اینجا؟!

 

 

همزمان شد و گندم با نگاهی به فاصله‌ی نزدیکش با رادان و دست های در هم قلاب شده‌شان، فاتحه خودش را خواند!

 

 

سوم شخص:

 

 

تصویری که مقابله امیرخان بود نه قابله فهم بود و نه قابله هضم!

 

 

با سردردی که این روزها داشت دیوانه‌اش می‌کرد و قلب دردی که دیگر همیشگی شده بود، سر تکان داد.

 

 

-یه سوال پرسیدم!

 

 

سکوت گندم و رادان همه چیز را عجیب و غریب‌تر کرده بود.

 

 

نمی‌فهمید. درک نمی‌کرد!

از یک طرف می‌خواست گندم را بخاطر نزدیک شدنش به یک مرد غریبه بازخواست کند و از طرفه دیگر فرکانس عجیبی از نزدیکی که بینشان دیده بود، در مخیله‌اش نمی‌گنجید.

 

 

اینجا دقیقاً چه خبر بود؟!

 

 

-با شمام چرا جواب…

 

 

-آقای خانی مژده بدین همسرتون به هوش اومدن.

 

 

سر امیرخان با شدت به سمته پرستار چرخید و رادان یکدفعه با صدای بلندی گفت:

 

-وای خدایا شکرت… شکرت خدایا!

 

 

گندم غم خودش را از خاطر برد و بعد روزها نفسه راحتی کشید.

 

خدا صدایشان را شنیده بود!

 

اما امیرخان شبیه تشنه‌ای که روزها در بیابان سَر کرده و حال به چشمه‌ای از آب پاکیزه رسیده و شبیه گرسنه‌ای که بعد مدتی طولانی یک قرص نان دیده، با شدت به سمت اتاق شمیم دوید و بی‌توجه به صدا زدن های پرستارها و دکترها وارد قسمت اورژانس شد.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 72

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دانلود رمان پاکدخت 3.4 (17)

بدون دیدگاه
    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن فروشی می‌شود. اولین مشتریش سامان معتمد…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x