رمان شالوده عشق پارت 320

4.3
(70)

 

 

 

نگاهم به خانه باغ کوچکی که همانند روز اول قلبم را از آن خود کرده بود افتاد و اتفاقات را مرور کردم.

 

این چند ماه از عجیب ترین، پرهیاهو ترین و پر تغییرات ترین روزهای کل عمرم را گذرانده بودم!

 

 

بعد از مرخص شدن از بیمارستان و روزها و شب ها دیدنه محبت های افراطی امیرخان و عذرخواهی کردن های مدام رادان، اولین کاری که بعد از خوب شدن کامل انجام دادم درخواست دادن برای جدایی بود.

 

 

امیرخان در حالتی مابینه سکته و مرگ به سر می‌برد اما بی‌آنکه ذره‌ای دلم برایش بسوزد، زل زل به چشمانش خیره شدم و گفتم:

 

 

-چون هنوز زنتم مخارجم گردنته و از اونجایی که هیچوقت نذاشتی درست کار کنم و بخاطر همین پس اندازی ندارم، پس لطف کن خودت برای جفتمون وکیل بگیر تا بیفته دنباله کارهای جداییمون.

 

 

داشت دیوانه میشد و حتی همان لحظه که اسمه جدایی را آوردم هم می‌توانستم یک دلتنگی کُشنده را در چشمانش ببینم. اما با همه‌ی وجود پا رو قلبم گذاشتم و به حرفه منطقم گوش دادم!

 

 

مهم نبود که احساسات چه می‌گفتند، هر طور حساب می‌کردم، هر طور امتحان می‌کردیم، باز نمی‌توانستیم درست کنار هم قرار بگیریم.

 

 

دو خطه موازی‌ بودیم که برای یکی شدنمان یک نفرمان حتماً باید می‌شکست!

 

 

 

#شالوده‌عشق

 

 

 

دکترها گفته بودند به هوش آمدنم کم از معجزه ندارد.

 

 

می‌گفتند خیلی خوب است که چهارچنگولی به این دنیا چسبیدی. اما تنش و استرس می‌تواند عواقب خیلی بدی برایت داشته باشد و این جمله آنقدر امیرخان و رادان را ترسانده بود که حرف هایم را بی‌چون و چرا قبول می‌کردند و هر لحظه زل زل به دهانم خیره می شدند تا ببینند خواسته‌ای دارم یا نه!

 

 

مظلومیت زیادشان در باورم نمی‌گنجید اما تصمیمم قطعی بود.

 

 

می‌خواستم از هر دویشان دوری کنم و در نهایت این کار را انجام داده بودم!

 

 

دیگر نمی‌توانستم میانه استرس و ناراحتی ای که غرورهایشان برایم ساخته بود، دوام بیارم.

 

 

باید دور می‌شدم تا دوباره خودم را می‌خواستم.

 

باید دور می‌شدم تا اول از همه بتوانم خودم را پیدا کنم… شمیمِ واقعی را پیدا کنم!

 

 

با نگاهی به بالکن باصفای خانه که پر از گلدان های ریز و درشت بود، گفتم:

 

 

-گلی پس بی‌زحمت میزو همینجا بچین، هوا خوبه اینجا ناهار بخوریم.

 

 

گل سرخ خوشحال از اعلامه رضایتم تند چشم گفت و سریع به سمت خانه دوید.

 

 

-همین الآن میام خانوم.

 

 

آرام پشت میز چوبی نشستم و نگاهم را در باغ کوچک و خانه‌ی نقلی‌ای که قبلاً متعلق به پدرم بود، چرخاندم.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آمال 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت…

دانلود رمان غبار الماس 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل…

دانلود رمان بومرنگ 3.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم می‌گیرد از خانواده کوچک برادرش جدا…

دانلود رمان قفس 3.8 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد از مرگ پدرش برای دادن سرپناهی…

دانلود رمان غمزه 4.3 (18)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x