رمان ماهرو پارت 107

4.3
(101)

 

 

کم کم از شهر خارج شدیم…

دیگه خبری از خونه و شلوغی نبود!

 

 

یه جاده خشک و ماشین های گذرایی که از کنارت رد میشدن!

همین!

 

 

خط فرضی روی شیشه کشیدم و دستم و روی شکمم گذاشتم.

تو دل نالیدم.

_ببخشید مامانی…

ببخشید…

من…من حالم خوب نیست مامانی…

توروخدا ببخش.

 

 

گریه ام گرفته بود.

قطره های اشک صورتم و خیس کرده بود.

 

 

_خوبی مامان؟!

 

 

با صدای مامان، دستی به صورت خیسم کشیدم.

 

 

خوب بودم؟!

نه!

اما برای اینکه حالش را بد نکنم لب زدم.

_خوبم…

 

#ماهرو

#پارت_512

 

 

مامان غمگین سری تکان داد و تکه بیسکویتی و به طرفم گرفت و گفت:

_بیا اینو بخور مادر ضعف نکنی…

به یه جایی برسیم ناهار میخوریم!

 

 

مخالفت نکردم.

دلم مالش می رفت..

دست دراز کردم و بیسکوئیت و گرفتم.

 

 

شیرینی بیسکویت آشوب معدم و بهتر نکرد!

حالم هی داشت بدتر میشد.

_نگه دار…

 

 

مامان متوجه حالم شد و تند گفت:

_ماهان نگه دار…

نگه دار بچه حالش بده…

 

 

.همینکه ماهان ترمز زد، بیرون پریدم و روی زمین نشستم.

عق زدم.

معدن خالی بود و فقط اسید معدم از دهانم بیرون اومد.

 

 

دلم ضعف می رفت و زانو هام بی رمق شده بود.

به کمک مامان، صورتم و آب زدم و کمی که حالم جا اومد، دوباره راه افتادیم.

 

#ماهرو

#پارت_513

 

 

یعنی الان چیکار می کرد؟!

یاد اون خاطره شوم افتادم.

اون وقتی که فرشته با وقاحت تمام، با اینکه میدونستم خونه ام، تو پذیرایی با ایلهان رابطه برقرار کرد.

 

 

معاشقه اشون…

صداهاشون…

همه چیز جلوی چشمم بود!

 

 

دوباره معده ام به هم پیچید.

دیگه نایی واسه بالا آوردن نداشتم!

معدم خالی خالی بود.

 

 

پنجره رو پایین دادم و سرم و کمی بیرون بردم.

هوای آزاد و وارد ریه هام کردم.

 

 

حتی هوای آزاد هم واسه ام خفه بود!

انگار یکی بیخ گلوم و گرفته…

 

 

چند نفس عمیق کشیدم تا یکم از حالت تهوع ام کم بشه…

_سرت و بیار تو سردرد میشی مادر…

 

 

پوزخندی روی لبم نشست.

مگر الان سردرد نبودم ؟!

چرا بودم!

اونقدری که هر آن حس میکنم قراره مغزم متلاشی بشه…

 

 

چقدر دلم خواب میخواد.

یه خواب عمیق…

یه خواب که دیگه بعدش بیدار شدنی نباشه…

دنیایی نباشه‌‌….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 101

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان تاروت 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دانلود رمان گندم 3 (7)

۲ دیدگاه
    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت های داستان “گندم” میفهمه که بچه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
22 روز قبل

قاصدکی اینم نویسنده پارت نمیده؟ هفتگی شده

ghader ranjbar
مدیر
پاسخ به  خواننده رمان
21 روز قبل

رمزتون همون ایمیلیتون شد

خواننده رمان
پاسخ به  ghader ranjbar
21 روز قبل

ممنون از شما و آقای رنجبر

خواننده رمان
پاسخ به  ghader ranjbar
21 روز قبل

ببخشید فکر کردم قاصدک جواب داده فقط رمز رمان دونی یا برا رمان وان هم هست چون گوشیم مشکل پیدا کرده مرتب همه چیم پاک میشه

خواننده رمان
پاسخ به  ghader ranjbar
21 روز قبل

الان زدم باز تایید نمیکنه سایت مشکل نداره؟ چون قبلا رمان وان هم همینجوری بود

ghader ranjbar
مدیر
پاسخ به  خواننده رمان
19 روز قبل

چی رو تایید نمیکنه یه شات از مشکلت اینجا فرست

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x